انجمن سینما کلاسیک
شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن سینما کلاسیک (http://cinemaclassic.ir)
+-- انجمن: لژ مخصوص (/Forum-%D9%84%DA%98-%D9%85%D8%AE%D8%B5%D9%88%D8%B5)
+--- انجمن: مسائل روز (/Forum-%D9%85%D8%B3%D8%A7%D8%A6%D9%84-%D8%B1%D9%88%D8%B2)
+---- انجمن: سایر حوزه ها (موضوعات آزاد) (/Forum-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%B1-%D8%AD%D9%88%D8%B2%D9%87-%D9%87%D8%A7-%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF)
+---- موضوع: شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد (/Thread-%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D9%87%D9%85-%D8%A7%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%82-%D8%A8%DB%8C%D9%88%D9%81%D8%AA%D8%AF)



شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد - برو بیکر - ۷-۱۰-۱۳۹۴ ۱۰:۰۳ عصر

این یک جستار غیر سینمایی ست. در این جستار دوستان می توانند اتفاقات واقعی خود ، که در زندگی برایشان پیش آمده است را و می تواند برای دیگران عبرت باشد و به تجارب ما بیافزاید را بنویسند.
تاپیک مفیدی خواهد بود و می تواند در پیشگیری یکسری از مسائل مفید باشد. زنگ اول را هم خودم بصدا در می آورم:


4 سال پیش برای انجام کاری به اداره هواشناسی در فرودگاه مهرآباد رفته بودم. بخاطر اتفاقی که سال گذشته اش برایم پیش امده بود می خواستم بدانم در آنروز دقیقا چند میلیمتر باران باریده بود. (آن اتفاق هم در نوع خودش جالب بود که در فرصتی مناسب برایتان خواهم گفت) در مسیر بازگشت به کرج روی پل اکباتان به ستاری هنگامیکه در حال گردش به سمت باند شمالی اتوبان تهران کرج بودم  دو عابر قصد عبور داشتند که ناگهان یکی از آنها به آینه بغل ماشین من برخورد می کند. در حالیکه فکر می کردم اتفاقی نیوفتاده است از آینه نگاه کردم و دیدم طرف روی زمین افتاده و شخص همراهش هم در حال دویدن به سمت ماشین من است.

حسب وظیفه اظهار معذرت خواهی نمودم و هر دو را سوار ماشین کردم تا به یک مرکز درمانی برسانم. طرف آنچنان ضجه می زد که تمام ذهن مرا مشغول کرده بود، نفر همراهش مرتبا با این و اون تلفنی صحبت می کرد و به اقوامش هی می گفت نترسید چیزی نشده. 
خلاصه اینکه در مسیر نفر همراهش برام تعریف کرد که این پسر عموی منه و کابینت سازه. احتمالا دستش شکسته و یه چند روزی نتونه کار کنه. آروم آروم به پیکانشهر نزدیک می شدیم و من پیشنهاد دادم به یک درمانگاه بریم تا از دستش عکس بنداریم. نفر همراهش شروع کرد هندونه زیر بغل ما گذاشتن که اقا شما خیلی محترمید هرکس دیگه جای شما بود فرار میکرد و .....  خلاصه اینکه : اقا ما خیلی مزاحم وقت شما نمیشیم شما هزینه ش رو به من بدهید من خودم میبرمش درمانگاه اگر شما بیائید معطل میشوید و تازه ماشین شما را هم می خوابونند.


[تصویر: 14513271171.jpg]

منم که از همجا بیخبر بودم با خودم گفتم به چه آدمهای خوبی زدم . خلاصه اینکه از 300 هزار تومن شروع کردند تا با 150 هزار تومن راضی شدند : آقا فقط 100 هزار تومن پول گچ گرفتن دستش میشه. حداقل یک ماه نمیتونه کار کنه و .....

بگذریم 150 هزار تومن رو موقعیکه دلار بود 1000 تومن دادم و جفتشون پیاده شدند. تو مسیر کلی با خودم فکر کردم. با خودم گفتم خوب اگر طرف یکماه نتونه کار کنه چطور با 150 هزار تومن راضی شد؟ می تونست صبر کنه تا طبق قانون مراحل طی بشه و پول بیشتری بگیره. اصلا با اون سرعتیکه من هنگام پیچیدن به اتوبان داشتم اگر دست کسی به آئینه ماشین بخوره آیا امکان داره بشکنه؟ و صدتا چرای دیگه ...

درست دو شب بعد از همان روز مشغول خواندن روزنامه بودم. روزنامه جام جم با یک آب و تابی ماجرای یک شغل جدید را نوشته بود. افرادیکه خودشونو به ماشین شما نزدیک می کنند و خیلی حرفه ای خودشون رو به ماشین میزنند و همشون قبل از اینکه بخواهید به درمانگاه برسونیدشون با شما توافق می کنند!!!!

[تصویر: 14513271172.jpg]

یعنی من 48 ساعت از دنیا عقب بودم. اما از اونجا که ما هیچوقت مصداق این ضرب المثل نیستیم که آدم از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه باید عرض کنم که بنده دوبار گزیده شدم. چون یکسال پیش دقیقا دوباره این اتفاق برایم پیش آمد. منتها اینبار طرف طوری خودشو زد به آئینه ماشین که آئینه از جا در اومد. ما هم که مطمئن از اینکه اینها شیاد هستند گیر دادم که بریم درمانگاه یا اوراژانس. دیدم طرف گفت بریم. 

خلاصه اینکه بعد از پرداخت 50 هزار تومن هزینه های عکس و معاینه در کمال تعجب دیدم دکتر اورژانس میگه دستش شکسته. هیچی ایندفعه طرف با 600 هزار تومن راضی شد و رفت. اما درست باز هم 48 ساعت بعد وقتی ماجرا رو برای یکی از دوستهایم که در اداره آگاهی کار میکنه  تعریف کردم دیدم داره بهم میخنده، گفتم چی شده ، دیدم مشخصاتی داد که دقیقا مطابق با اون دو نفر بود. (یکیشون کیف سامسونت دست داشت، یکیشون اورکت آمریکایی و ....) گفتم یعنی اینها هم شیاد بودند گفت بنده خدا این آدم مخصوصا دستشو اینکار کرده و روزی حداقل 3 نفر رو طعمه خودش قرار میده، هر هفته هم میرن تویه یه شهر.

اول با خودم گفتم مگه پول چقدر ارزش داره که طرف زده خودشو ناقص کرده اما یه حساب سرانگشتی کردم دیدم اوه اوه  عجب درآمدی!!!!!!

خلاصه اینکه اگر رانندگی می کنید حواستون به این ماجرا باشه. اینهایی که به آئینه شما برخورد می کنند همشون شیادند. بنظر من کارخانجات خودروسازی بجای جمله اجسام از آنچه که در آینه می بینید به شما نردیکترند باید بنویسند آنانکه به آینه شما برخورد می کنند شیادتر از آنچه که شما فکر می کنید هستند!!!!!!


RE: شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد - شهرزاد - ۷-۲-۱۳۹۵ ۰۱:۰۴ صبح

[تصویر: 1461618950021.jpg]


مهندس، دوست صمیمی برادرم است. او سه سال پیش مدیر یکی از ادارات وابسته به شهرداری بود. در همان ایام یک شب که برادرم به خانه آمد دیدم خیلی گرفته و غمگین است. علت را که جویا شدم گفت الآن از عیادت مهندس میام. گفتم مهندس که سالم بود و بعد برادرم ماجرایی را شرح داد که واقعا من را هم منقلب نمود.

مش نعمت پیرمرد سالخورده ای بود که مسئولیتش در اداره مهندس نگهبانی درب ورودی بود. در سرما و گرما در کیوسک درب ورودی می نشست و با ورود هریک از کارمندان زنجیر مقابل درب را آزاد میکرد و اجازه ورود خودروهای کارمندان را با اینکار خود صادر می کرد. مدتی بود که مهندس ، مش نعمت را گرفته و ناراحت می دید. یکروز در اداره او را به اتاق خود فرا می خواند تا علت را جویا شود. پیرمرد با آن سنش می زند زیر گریه و می گوید یکماه دیگر عروسی دخترش است اما او آه در بساط ندارد تا برای دخترش جهیزیه تهیه کند.

مش نعمت می گفت داماد پسر خوبیست و من نمی خواهم در ابتدای زندگی دخترم بدلیل تنگدستی در تهیه جهیزیه ، نزد خانواده داماد تحقیر شود. مهندس مش نعمت را دلداری می دهد. فردای آنروز او یک پاکت در دست می گیرد و با یک قلم و کاغذ در دست به تمام اتاقها و واحدهای تحت مدیریت خود می رود و با شرح وضعیت مش نعمت از آنها می خواهد تا در حد توان خود به مش نعمت کمک کنند. چنین کاری از مدیر یک دایره دولتی معمولا بعید است اما مهندس بقدری خوش قلب بود که برای شاد کردن دل نگهبان اداره تحت امرش خودش را حقیر می کند و شخصا سراغ تمام کارمندانش می رود. وقتی پرسیدم که چرا مهندس اینکار را بعهده یکی از کارمندان زیر دستش نگذاشت برادرم پاسخ داد که مهندس خودش به سراغ همه رفت چون اعتقاد داشت اینطوری بعضی از کارمندان شاید برای خود شیرینی هم که شده است کمک بیشتری کنند. اگر کس دیگری می رفت شاید موضوع را جدی نمی گرفتند.

آنروز مهندس موفق شد تا برای مش نعمت پول خوبی را جمع کند و پیرمرد بقدری خوشحال شده بود که حد نداشت. فردای آنروز برادرم به اداره می رود تا مهندس را ببیند. برادرم تعریف می کرد قبلا یکی دو بار که به دیدن مهندس رفته بود نگهبان هیچوقت اجازه ورود ماشینم را به حیاط اداره نمی داد و می گفت دستور مهندس است که فقط کارمندان اداره می توانند ماشین خود را در حیاط اداره پارک کنند. اما آنروز همینکه گفتم از دوستان مهندس هستم مش نعمت برای خوش خدمتی به مهندس زنجیر را انداخت و اجازه ورود داد.

یکهفته بعد مهندس وقتی به اداره می رود با یک حکم جدید روبرو می شود. محل خدمت او عوض شده بود و مهندس دیگر رئیس آن اداره نبود. او همه چیز را به مدیر جدید تحویل میدهد و از کارمندانش خداحافظی می کند و می رود. سه روز بعد مهندس برای بردن بعضی از وسایل شخصی خود تصمیم می گیرد سری به اداره بزند. وقتی با ماشین مقابل درب ورودی قرار می گیرد هرچه صبر می کند می بیند مش نعمت زنجیر را آزاد نمی کند. مهندس بوق می زند تا او را متوجه ورود خود کند. لحظاتی بعد مش نعمت از کیوسک بیرون می آید و به مهندس می گوید بعله؟؟ مهندس می گوید مش نعمت زنجیر رو چرا خلاص نمی کنی؟ مش نعمت می گوید: شرمنده به من گفتند فقط کارمندان شاغل  در این اداره میتونن ماشینشون را بیارن داخل،  شما هم که دیگه کارمند این اداره نیستید ..........

[تصویر: 1461619966991.jpg]

مهندس می گفت با شنیدن این حرف چشمانم سیاهی رفت و درد عمیقی قلبم رو نشونه رفت. الآن یکهفته ست که مهندس از شدت درد قلبش ، در منزلش بستریست. مادر مهندس یکسال پیش از این ماجرا  به رحمت خدا رفته بود. مهندس می گفت اینقدر که اینکار مش نعمت من را عذاب داد، فوت مادرم من را عذاب نداد ......
و من الآن در این فکرم که بعد از این ماجرا آیا دیگر مهندس در محل کار جدیدش اگر ببیند یکی از کارمندانش به کمک مالی نیاز دارد باز پاکت به دست از اتاقی به اتاق دیگر می رود یا نه؟ ..........


[تصویر: 146161997112.jpg]

پ.ن: تصاویر این پستِ واقعی ، غیرواقعی و تزئینی ست.