انجمن سینما کلاسیک
آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن سینما کلاسیک (http://cinemaclassic.ir)
+-- انجمن: سالن سینمای کلاسیک (/Forum-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%86-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3%DB%8C%DA%A9)
+--- انجمن: گونه (ژانر) های مختلف در سینمای کلاسیک (/Forum-%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%DA%98%D8%A7%D9%86%D8%B1-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AE%D8%AA%D9%84%D9%81-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3%DB%8C%DA%A9)
+--- موضوع: آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی (/Thread-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B6%D8%AF-%D8%A2%D9%85%D8%B1%DB%8C%DA%A9%D8%A7%DB%8C%DB%8C)



آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی - برو بیکر - ۲۷-۹-۱۳۹۴ ۰۴:۰۷ صبح

این جستار پیش از این در سایت دیگری توسط بروبیکر استارت خورده بود. در اینجا ضمن انتقال و کامل نمودن تمام نوشته های قبلی خود، مبحث را با بررسی دیگر فیلمهای ضد آمریکایی ادامه خواهیم داد:




با سلام
این جستار 30 یا 30 نیست. جستاریست کاملا تخصصی . اگر چه با آوردن نام آمریکا چه بخواهیم و چه نخواهیم طعم و بوی سیاست از آن بلند خواهد شد. زیرا ما در یک کشور ضد امپریالیستی زندگی می کنیم اما در اینجا فارغ از هر بحث و جدل 30 یا 30 تصمیم دارم دوستان را دعوت به موضوعی نمایم که بارها در فضای مجازی بصورت پراکنده و در سایتهای مختلف به آن پرداخته شده است اما در اینجا جستاری آغاز می گردد تا تمام گفتگوها و مطالب پراکنده تجمیع گردد و جستاری ضد آمریکایی با طعم سینما آغاز گردد. جستاری که بنوعی بنظر من  بیانگر آزادی بیان در حوزه سینماست.

جستار آمریکا علیه آمریکا به بررسی فیلمهای ضد آمریکایی می پردازد. فیلمهایی که در آن سیاستهای کاخ سفید و دولتمردان آمریکایی را زیر سوال می برد. و عجیب آنکه اغلب این فیلمها نیز در همان کشوری ساخته می شود که موضوع مورد بحث ماست. در تاریخ سینما فیلمهای مطرح و زیبایی ساخته شده است که در آن سیاستهای دولت آمریکا را به چالش کشیده است. این موضعگیری صرفا بر علیه دولتمردان نیست گاه کارگردانان نوک پیکان فیلم خود را علیه دستگاهها و گاه نهاد های دولتی و نظامی و حتی انتظامی (پلیس آمریکا) نشانه میگیرند و فیلم شاخصی را ارائه میدهند.


موضوع فیلمهای ضد آمریکایی مختص دوره اخیر نیست. کارگردانان آمریکایی از دیرباز فیلمهایی بر علیه سیاستهای دولتی کشور خود می ساختند. در دوران نوجوانی وقتی فیلمی آمریکایی می دیدم که در آن کشور خود را زیر سوال می برند همیشه این سوال برایم مطرح بود که چگونه آنان چنین فیلمهایی را بر علیه خودشان می سازند؟. زیرا چنین دیدگاهی اساسا در سینمای ایران تعریف نشده است. !!!!! در دهه شصت و هفتاد من هرگز یادم نمی آید در کشور ایران فیلمی ساخته شود که در آن خدایی ناکرده برخی از تصمیمات دولتی را زیر سوال ببرد. (موضوع پرداختن به فقر و معضلات اجتماعی فلسفه اش جدا می باشد).

در واقع در سینمای ایران اگر هم فیلمی ساخته می شد که در آن سیاستهای دولتی را به سخره می گرفت بیشتر مربوط می گردید به سیاستهای رژیم گذشته. بگذریم ، اما موضوع مورد بحث در این تاپیک پرداختن به فیلمهای ضد آمریکایی است که دست بر قضا در خود آمریکا نیز ساخته می شود. به همین دلیل هم نام این جستار را گذاشتم: آمریکا ، علیه آمریکا . اینکه اینگونه فیلمها توسط چه کسانی یا چه گروهی ساخته می شود و هدف آنها چیست خود نیازمند یک بحث مفصل می باشد که امیدوارم دوستان با ورود به این بحث در لابلای پستها به آن بپردازند.


هر چند از آنجا که هیچ بقالی نمی گوید ماستم ترش است برخی از این فیلمها در راستای مهندسی معکوس نام ضد آمریکایی بر خود می گیرد . اما آنچه بنظر جالب است این است که کشورهای دیگر کمتر به فیلمسازان خود اجازه می دهند تا فیلمی انتقادی علیه سیاستهای کشورشان ساخته شود . اولین بار که فیلم اسب حیوان نجیبی است را در حال تماشا بودم بسیار متعجب گشتم که کارگردان چگونه بی محابا یک افسر نیروی انتظامی را برای دریافت رشوه سوژه قرار داده است و با خود گفتم تابوی ورود به چنین مسائلی در حال شکستن است که آنهم در ثانیه های پایانی فیلم معلوم شد افسر قلابی است .
طبق آخرین تحقیقات بروبیکر ، تعداد فیلمهای ضد آمریکایی که قابل بحث باشند به بیش از 100 مورد می رسد .به امید مشارکت سایر دوستان اولین پست را نیز خود ارسال می کنم. فیلمی که در آن سیاستهای فضایی کشور آمریکا و ناسا را نشانه می رود و بسیار جای بحث دارد:



کاپری کورن یک

     

[تصویر: 14503986431.jpg]



کارگردان: پیتر هایمز
سال تولید: 1978


فیلمی خوش ساخت با موضوعی جذاب که در اوایل دهه شصت جزو معدود فیلمهای خارجی بود که در اغلب سینماهای کشور به نمایش درآمد و صدا و سیما نیز بارها آنرا پخش نمود.ظاهرا موضوع فیلم به مزاج مسئولین آن دوره بسیار خوش آمده بود. بویژه که در آن دوره در اوایل تحولات انقلاب قرار داشتیم و موج ضد آمریکایی در میان مردم بسیار رواج داشت. اما با یک مقدمه جالب بپردازیم به موضوع فیلم:


همه چیز از سال 1960 و روی کار آمدن سی و هفتمین رئیس جمهور آمریکا یعنی جناب جان اف کندی شروع می شود. اتحاد جماهیر شوروی توانسته بود با فرستادن اولین ماهواره به فضا و سگی بنام لایکا بعنوان اولین موجود زنده که مسافر سفر بین سیاره ای شناخته می شود جنگ سرد را از آمریکا ببرد. از تکیه دادن کندی بر صندلی قدرت در کاخ سفید هنوز چند ماهی نگذشته بود که خبری تحقیر آمیز از سوی دیگر ابرقدرت جهان تن او را به لرزه در می آورد این خبر حاکی از سفر اولین فضا نورد جهان یوری گاگارین از شوروی به فضا بود.


آمریکا تحقیر شده بود و شوروی تبدیل شده بود به کانون خبرهای فضایی. کندی دست بکار می شود و از معاون خود جانسون می خواهد تا گزارشی را از وضعیت تکنولوژی فضایی آمریکا تهیه نماید و طرحی ارائه نماید تا در این حوزه آمریکا از شوروی پیشی بگیرد. نتیجه آن شد تا کنگره بنا به تقاضای ناسا یک بودجه 25 میلیارد دلاری را تصویب نماید و 400 هزار نفر و بیش از بیست هزار شرکت تحقیقاتی دست بکار می گردند برای تحقق وعده ای که کندی می خواست به مردم آمریکا بدهد:


خانمها ، آقایان : اولین فضانورد آمریکایی تا قبل از سال 1970 قدم بر کره ماه خواهد گذاشت.


در بیستم ژوئیه سال 1969 بیش از 600 میلیون از مردم جهان از تلویزیونهای خود بطور مستقیم شاهد قدم گذاشتن اولین آمریکایی بر سطح کره ماه بودند، جناب نیل آمسترانگ با دو ساعت و نیم پیاده روی بر کره ماه و آپولوی 11 در این سفر تاریخ ساز شدند. اما حرف و حدیث ها و صحت این پروژه از همان روزهای نخستین بر سر زبانها افتاد. آیا براستی جناب نیل آمسترانگ به روی کره ماه پیاده روی نمود یا اینکه او بهمراه دو همکار خود در آن لحظه تاریخی در اتاقی محبوس بودند و به روی کاناپه لم داده بودند و ضمن نوشیدن قهوه از تلویزیون مشغول دیدن شادی مردم بودند؟



[تصویر: 14503986432.jpg]


بسیاری اعتقاد داشتند سفر به ماه بزرگترین دروغ قرن است اما مردم آمریکا چنان غرق در شادی بودند و غروری آنان را فراگرفته بود که هیچکس جرات نداشت چیزی خلاف میل مردم بیان کند. کم کم اولین پالسهای تردید آنهم نه از سوی رقیب سنتی آمریکا در خارج از کشور ، بلکه داخل از کشور ارسال می گردد. تناقض پشت تناقض و تا سالها کار ناسا آن بود تا پاسخ این تردیدها را بدهد به بخشی از این تناقض ها که بصورت پراکنده از سایر سایتها جمع آوری نمودم و آنرا خلاصه کردم دقت کنید:


1 - نقش جای پای جناب نیل آمسترانگ به روی سطح ماه با نقش کف پوتین او متفاوت می باشد
2 - با توجه به عدم وجود اتمسفر در ماه و عدم وزش باد پرچم آمریکا در عکس ارسالی به زمین به اهتزاز درآمده و تکان میخورد
3 - با توجه به فاصله کره ماه با زمین و سرعت امواج الکترو مغناطیسی مکالمه بین افراد ناسا در زمین با فضانوردان باید تاخیری بیش از 2 ثانیه داشته باشد حال آنکه در تصاویر و پخش فایل صوتی این تاخیر وجود ندارد مگر آنکه این مکالمه بین افراد ناسا با کسانی باشد که در اتاق کناری آنها مستقر باشد.
4 - وقتی آپولو قصد فرود آمدن به روی سطح ماه را داشته است گازهای داغ ناشی از موتورهای جت آن باید حفره ای را در زیر مکان فرود ایجاد نماید اما این سطح در عکسهای ارسالی کاملا مسطح می باشد. گویی آپولوی 11 را با یک جرثقیل به روی یک سطح شبیه سازی شده درون یک استودیوی فیلمبرداری انتقال داده اند.
5 - با توجه به عدم وجود هوا و اتمسفر در ماه تصاویری که در سایه قرار دارند بهیچ عنوان نباید دیده شوند اما در تصاویر ارسالی از سوی آپولوی 11 اجسام در سایه نیز قابل رویت هستند .( در زمین با توجه به ملکولهای هوا نور از طریق همین مولکولها در سایه نیز تشعشع ایجاد می کنند و اجسام قابل دیدن هستند) .
6 - با توجه به دیده شدن سایه های همگرا در تصاویر مخالفین این سفر بیان نمودند مانند استادیومهای ورزشی منابع نور متعددی در استودیو بکار رفته است که باعث ایجاد سایه های همگرا شده است و این خود دلیلی است که فیلم در یک استودیو شبیه سازی شده است.
7 - عدم وجود ستارگان در آسمان در تصاویر ارسالی باز خود دلیلی است بر ساختگی بودن این سفر.
و ..............


[تصویر: 14503986433.jpg]



تمام اینها دلایلی بود که تا مدتها نقل روزنامه ها و مجلات آمریکایی بود و آنها مرتبا دلیل می آوردند که اساسا جناب نیل آمسترانگ بجای قدم نهادن بر سطح ماه در یک استودیوی فیلمبرداری قدم گذاشته است. دلیل آنها هم برای مطرح کردن این مسائل این بود که با توجه به شکست پروژه، دولت آمریکا نمی توانست اذهان عمومی را در خصوص این هزینه 25 میلیون دلاری که از محل مالیات دهندگان تامین گردیده بود را قانع نماید. بنابراین پروژه حتما باید با موفقیت به اتمام می رسید.


اما بشنوید از ناسا، ناسا برای هر تناقضی که از سوی منتقدان مطرح میگردید دلایل محکم و کافی ارائه می نمود که ذکر آنها خارج از حوصله این مجال است اما همینقدر بدانید که رفته رفته بر تعداد مشکوکین به این سفر اضافه میگردید. در مجموع درست 5 سال بعد از این سفر در سال 1974 بیل کیسینگ با چاپ کتابی بنام ما هرگز به ماه نرفته ایم اولین ضربه تشدید شک را بر ناسا وارد نمود . اما درست در زمانیکه این بحث ها در حال فروکشیدن بود چهار سال بعد دومین ضربه در خصوص جعلی بودن این سفر  با نمایش یک فیلم جنجال برانگیز در بین مردم به ناسا وارد می گردد. سال 1978 فیلم کاپری کورن یک با شبیه سازی این ماجرا اما به گونه ای دیگر دولتمردان آمریکا را (البته به ظاهر) به دروغگویی و فریب مردم جهان متهم ساخت که مفصلا به این موضوع خواهم پرداخت.


اما در نهایت سومین ضربه را شبکه فاکس نیوز با یک مستند جنجالی در اوایل سال 2001 بنام تئوری توطئه : آیا ما بر ماه فرود آمده ایم؟ بر پیکر ناسا وارد می سازد. هر چند در این جستار ضربه های اول و سوم موضوع مورد بحث ما نیست و ما فقط به ضربه دوم و ساخت فیلم کاپری کورن یک خواهیم پرداخت اما همینقدر بدانید که با عنایت به این موضوع که فاکس نیوز یکی از شبکه های معتبر و محبوب در آمریکا بشمار می رود آمار و نظر سنجیها بیانگر این موضوع می باشد که پس از نمایش این مستند در این شبکه تعداد مشکوکین به این سفر از 6% در آمریکا به 20% افزایش پیدا می کند.


[تصویر: 14503986434.jpg]


اما بشنوید از کاپری کورن یک پیتر هایمز با الهام از بدبینی مردم آمریکا به پروژه سفر به ماه سناریوی این فیلم را می نویسد. او بسیار هوشمندانه عمل می کند. در این فیلم سه فضانورد  باید توسط سفینه کاپری کورن یک به کره مریخ بروند. او بسیار هوشمندانه مقصد را مریخ تعیین می کند زیرا اگر مقصد ماه باشد در واقع این شبهه بوجود می آمد که او دارد  یک واقعه حقیقی را به تصویر می کشد. او دقیقا سه فضانورد را سوار بر سفینه می کند. آپولوی 11 نیز سه مسافر داشت.


اما لحظاتی قبل از پرتاپ سفینه یک مامور اطلاعاتی نزدیک سفینه می شود و با تهدید از سه فضانورد می خواهد سفینه را ترک کنند و با او بروند. آنها سه فضانورد را به جایی می برند که سطح مریخ و سفینه کاپریکورن یک را در آن شبیه سازی نموده اند و برای آنها توضیح می دهند که کاپریکورن یک بهیچ وجه شانس رسیدن به مقصد را ندارد و از آنجا که مردم آمریکا تاب شکست دیگری را ندارند لذا مجبوریم به آنها دروغ بگوئیم.


در ادامه فضانوردان با اتکا به هوش خود در می یابند قطعا پس از اتمام نمایش فرود آنها در مریخ در راه بازگشت با سانحه روبرو خواهند شد و در نتیجه از نظر مردم آنها خواهند مرد. لذا آنها از پایگاه فرار می کنند اما تنها چارلز بکمک خبرنگاری بنام رابرت کالفیلد شانس فراری موفقیت آمیز نصیبش می گردد. سکانس پایانی فیلم هم بسیار جالب به پایان می رسد. چارلز درست در لحظه ای که رئیس پروژه در مراسم یادبود آنها مشغول سخنرانی درباره رشادتهای این سه فضانورد می باشد خود را به مراسم می رساند و فیلم به پایان می رسد.


[تصویر: 14503986445.jpg]


در واقع کارگردان عاجز است تا بخواهد ماجراهای بعد از این رسوایی را بتصویر بکشد و ترجیح می دهد فیلم در همینجا به پایان برسد. زیرا ماجرای بعد از این رسوایی را در واقع مردم آمریکا از حفظ هستند. اما در واقع آیا کاپری کورن یک را باید یک فیلم ضد آمریکایی بدانیم؟


در پاسخ باید گفت این فیلم به ظاهر تمام نشانه های یک فیلم ضد آمریکایی را دارد و در همه جا معتقدند که سفر به مریخ توسط کاپریکورن یک در واقع به چالش دعوت کردن سفر به ماه توسط آپولوی 11 می باشد. شاید به همین دلیل هم این فیلم در ایران مدتها در سالهایی که شعار مرگ بر آمریکا از نان شب واجبتر بود بر پرده های سینما می درخشید و صدا و سیما نیز بارها و بارها آنرا نمایش داد.


[تصویر: 14503986446.jpg]


شخصا معتقدم این فیلم در واقع قصد داشت موضوع توطئه را لوث نماید. بسیاری اعتقاد دارند وقتی هالیوود دست به ساخت یک فیلم افشاگرانه می زند در واقع هدف آنست که ذهن مردم را از یک موضوع بزرگتر منحرف کنند. اگر چنین فرضیه ای را بپذیریم پس باید دید در سال 1978 چه واقعه بزرگتری در آمریکا روی داده بود که دولتمردان نمی خواستند اذهان عمومی روی آن زوم شود؟ تحقیقات بروبیکر تا این لحظه به نتیجه ای نرسیده است.


اما فرضیه دوم : آمریکائیان خواستند با ساخت این فیلم حسن نیت خود را به جهانیان نمایش دهند. سفر به مریخ هنوز که هنوز از آرزوهای بشر است که به آن دست نیافته است. در واقع آنها خواستند بگویند که سفر به مریخ صحت ندارد اما در سفر به ماه شک نکنید. تمام دنیا این فیلم و صداقت هالیوودی را تحسین کردند این خود برای آمریکا یک موفقیت محسوب می گردید. در مجموع همه  کاپری کورن یک را یک فیلم ضد آمریکایی می نامند اما شما باور نکنید. (البته اگر توجیهات بالا شما را قانع می کند.)




[تصویر: 14503986447.jpg]



RE: آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی - برو بیکر - ۳-۱۰-۱۳۹۴ ۰۱:۱۲ صبح

[تصویر: 1423509996_4555_486a3d2705.jpg]



دشمن ملت
کارگردان: تونی اسکات
سال تولید: 1998
یک فیلم مدرن و پیچیده که بیانگر ورود سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی به حریم خصوصی افراد است. فیلم دشمن ملت پیامدهای زیادی را برای دولت آمریکا در بر داشت. فیلم دارای سناریوی محکمی بود که توسط دیوید مارکونی به رشته تحریر در می آید. در سرتاسر فیلم هدف اصلی سرپوش گذاشتن بر یک قتل است اما فیلم به گونه ای پیش می رود که تمام ابزارها و تجهیزات سازمانهای امنیتی به معرض نمایش در می آید.

اعتراف می کنم وقتی فیلم را برای اولین بار دیدم تصور اینکه تکنولوژی تا این حد پیش رفته است که سازمانهای امنیتی  در تمام ساعات شبانه روز می توانند انسانها را بدینگونه  تحت نظر داشته باشند برایم کمی مشکل بود و احساس می کردم مردم دیگر نمی توانند احساس امنیت کنند.

موضوع و پایه فیلم بر اساس قدرت سازمانهای جاسوسی و تسلط آنها بر زندگی خصوصی افراد و نظارت بر آنهاست. در فیلم همه چیز به هم ربط دارند و انصافا باید گفت فیلمنامه بسیار هوشمندانه نوشته شده است. موضوع فیلم در اواخر سال 1990 اتفاق می افتد. زمانیکه دولت مصمم است تا قانونی را بتصویب برساند که مطابق آن سازمانهای امنیتی اجازه شنود و ورود به چیزی که به آن حریم خصوصی افراد گفته می شود را داشته باشد.

اما آقای هامسرلی از اعضای کنگره بشدت مخالف با این لایحه است و معتقد است حریم خصوصی مردم باید محترم شمرده شود. ماجرا از زمانی آغاز می گردد که توماس رینولدز عضو رسمی آژانس امنیت ملی آمریکا با این عضو کنگره در یک پارک قرار می گذارد و ضمن به قتل رساندن او سعی بر آن دارند که ماجرا را یک تصادف عادی جلوه دهند.


[تصویر: 1423510055_4555_54212b03c4.jpg]

دست بر قضا آقای دانیل زاویتز که یک محقق حیات وحش است در آن پارک مشغول فیلمبرداری و تحقیق در حوزه تخصصی خود است و با دیدن ماجرا بصورت اتفاقی از صحنه رخ داده فیلمبرداری می کند و از این لحظه به بعد تمام اعضای آژانس امنیت ملی بسیج می شوند تا برای جلوگیری از رسوایی این فیلم را بدست آورند و معدوم نمایند. دانیل زاویتز می گریزد اما موفق نمی شود از دست ماموران امنیتی جان سالم بدر ببرد اما او موفق می گردد حین فرار در یک مرکز خرید نوار فیلم را در کیسه خرید یکی از دوستان قدیمی کالج خود که اتفاقی به او بر می خورد بیاندازد تا از این پس ماموران امنیتی بدنبال فرد دیگری بگردند.

مقامات امنیتی تمام ابزارهای خود را برای بدست آوردن این فیلم به روی پرده سینما به نمایش در می آورند و بدینوسیله قدرت نمایی می کنند. در فیلم می بینیم که دستگاههای امنیتی چگونه حتی بدون حکم قضایی دسترسی افراد را به حسابهای بانکی خود قطع می کنند و یا از طریق دوربینهای نصب شده بر ماهواره ها آنها را کاملا تحت نظر دارند. هرچند برخی از سکاسنهای فیلم در زمان نمایش یعنی سال 1998 اغراق آمیز و یا بعبارتی غیر ممکن بنظر می آمد اما اکنون در سال 2014 می بینیم تمام آنچیزی که در سال 1998 بعنوان تخیلات نویسنده یاد گردید به واقعیت تبدیل گردیده است.

بعد از نمایش فیلم موجی از نگرانی بین مردم آمریکا به راه می افتد و دولت تا مدتها سعی میکرد مردم را متقاعد کند که این فیلم کاملا تخیلی است. این فیلم حواشی بسیاری داشت ، ابتدا قرار بود مل گیبسون و جورج کلونی در این فیلم بازی کنند. نقش دین را که ویل اسمیت به زیبایی تمام آنرا بازی می کند را نیز ابتدا به تام کروز پیشنهاد می دهند. حتی شون کانری هم برای بازی در این فیلم جزو کاندیدها بود که نهایتا جین هاکمن انتخاب می گردد.



[تصویر: 1423510104_4555_3c70f5c49b.jpg]



اما براستی به این فیلم هم باید مهر ضد آمریکایی زد؟ فیلم تمام پتانسیل لازم را برای این موضوع دارد. حتی نام فیلم نیز هوشمندانه انتخاب گردیده است. در نگاه اول باید گفت این فیلم انزجار مردم را از دستگاههای امنیتی دولت آمریکا در بر دارد.
  • چرا دولت آمریکا  یک عضو مخالف در کنگره را تحمل نمی کند؟
  • چرا او را به قتل می رساند؟
  • چرا وقتی او را به قتل می رساند سعی می کند ماجرا را یک تصادف عادی جلوه دهد؟
  • به چه اجازه ای وارد حریم خصوصی زندگی مردم می شود؟
  • چرا تلفنهای مردم را شنود می کند؟
  • چرا حسابهای بانکی مردم را چک می کند؟ و هزاران چرای دیگر......


اما بروبیکر فیلم را از یک زاویه دیگر می بیند و دقیقا مطابق با همان ضرب المثل فارسی که بیانگر آنست  هیچ بقالی نمی گوید ماستم ترش است این فیلم را نیز مانند سایر فیلمها یک فیلم به ظاهر ضد آمریکایی می داند. در واقع بنظر من در این فیلم آمریکائیان سعی در قدرت نمایی دارند. و به گونه ای به دشمنان خود با این فیلم طعنه می زنند و می گویند ما در هر شرایطی شما را تحت کنترل خود داریم و شاید عاملی باشد بازدارنده برای کسانیکه نیت بدی دارند.

اما آیا سازندگان این فیلم پیش بینی می کردند که 15 سال بعد فردی بنام ادوارد اسنودن دست به افشاگری بزند و تمام ابزارهای امنیتی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا را بر ملا سازد. بنظر شما اگر این فیلم در سال 1998 ساخته نمی شد و امروز قرار بود چنین فیلمی ساخته شود با توجه به افشاگری اسنودن بازهم آمریکائیان دست به ساخت چنین فیلمی می زدند؟ آیا پیامها و بیانیه هایی که دولت آمریکا پس از روی پرده آمدن این فیلم صادر نمودند مبنی بر اینکه موضوع این فیلم کاملا تخیلی ست پس از افشاگری اسنودن مضحک بنظر نمی آید.

اما در نهایت باید گفت فیلم دشمن ملت فیلم خوش ساختیست . اگر از زاویه غیر سیاسی به آن بنگریم فیلمی ست هیجانی و زیبا. لازم به ذکر است که این فیلم بغیر از جوایزی که از جشنواره های بین المللی دریافت نمود جایزه ویژه ای هم از انجمن فیلمهای سیاسی آمریکا نیز دریافت نمود. در پایان نیز باید به این نکته اشاره نمود که این فیلم در ایران به اسم دشمن ملت به نمایش در آمد در حالیکه با توجه به نام اصلی آن باید گفت نام این فیلم دشمن دولت می باشد و این تغییر نام جای بسی تعجب دارد!!!!!!. این فیلم بارها و بارها از صدا و سیما پخش گردید و ظاهرا مسئولین رسانه ملی علاقه خاصی به این فیلم دارند.



RE: آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی - برو بیکر - ۶-۱۰-۱۳۹۴ ۰۸:۰۹ عصر

[تصویر: 14512337731.jpg]


اولین خون
کارگردان: تد کاچف
سال تولید: 1982


دهه شصت یک دهه تکرار ناشدنیست . در دهه شصت درست همزمان با جنگ تحمیلی ایران و عراق به لطف یک ویدئوی تی سون فیلم مهیج و زیبایی را دیدم بنام اولین خون. یک فیلم سراسر اکشن که جوانان آن دوره را به شدت مجذوب خود نمود و در دهه شصت به جرات می توانم بگویم کمتر کسی بود که این فیلم را ندیده باشد. در آن شبهای درازی که همنسلان من یک ویدئو اجاره می کردند و تا صبح بیدار می نشستند، یکی از فیلمهای سر جهازی ویدئوهای اجاره ای آنزمان  فیلم اولین خون بود. فیلمی که سراسر اکشن و قهرمان پرور بود.


این فیلم ظاهری ضد آمریکایی داشت اما در لایه های درونی فیلم سازندگان آن مشغول ساختن شخصیتی بودند تا در آینده در خدمت اهدافشان باشد. رمبو در این فیلم متولد می شود. او اگر چه یک سرباز فداکاری بود که برای وطنش در ویتنام جنگیده بود اما پس از فروکش کردن جنگ مورد بی مهری هموطنان خود قرار میگیرد و تا جایی پیش می رود که مقابل دستگاه انتظامی کشورش قرار می گیرد.

رمبو خیلی زود محبوب می شود ، همین محبوبیت کافی بود تا رمبوهای سریالی با ماموریتهای مختلف آماده شود و در راه اهداف کشور آمریکا روانه پرده های سینما شود. اما چرا در نگاه ظاهری فیلماولین خون را یک فیلم ضد آمریکایی می نامند؟


[تصویر: 14512337732.jpg]



فیلم درست زمانی در ایران دست به دست می چرخید که کشور ما درگیر یک جنگ ناخواسته شده بود. در آنزمان نظام تسهیلات و امکاناتی را به رزمندگانی اعطا می نمود که داوطلبانه در خطوط مقدم جبهه مشغول دفاع از خاک میهن خود بودند. حتی گاهی این رزمندگان مورد افترا قرار می گرفتند و گروهی به آنان طعنه می زدند که بخاطر یخچال یا دانشگاه به جبهه رفته اند. دوستانی که آن دوره را تجربه نموده اند اگر خاطرشان باشد برای رزمندگان سهمیه ویژه ای در کنکور در نظر گرفته بودند و شوراهای محلی در اعطای حواله یخچال و تلویزیون به نرخ دولتی رزمندگانی که سابقه حضور در جبهه را داشتند در الویت قرار می دادند.
رمبو آینه همین رزمندگان بود اما با عقاید و مذهبی متفاوت و شرایطی دیگر. او  سربازی بود که به دستور سران کشورش عازم جنگی شده بود که بسیار ویرانگر بود. اما وقتی جنگ تمام می شود با او و سایر همرزمان و بازماندگان آن جنگ رفتاری می کنند که برای یک بیننده ایرانی خارج از عرف بود.
حتی در پایان فیلم صدای رسانه آمریکایی را می شنویم که می گوید سربازی که ادعا میکرد در جنگ ویتنام شرکت نموده دستگیر شد. شاید این دیالوگ پایانی فیلم اوج انزجار مخاطب را نسبت به دولتمردان آمریکایی بر می انگیزد. در حالیکه این توقع از آنان می رود که با این سربازان باید مانند یک قهرمان رفتار نمود.
این رفتار آمریکائیان با سربازان خود شاید در دهه شصت برای ایرانیان قابل هضم نبود اما وقتی رویارویی حاج کاظم را با دستگاه در آژانس شیشه ای در دهه هفتاد دیدم رویارویی رمبو نیز با کلانتر محلی را توانستم کمی درک کنم. اولین خون اهداف زیادی داشت. فلاش بکهای جنگ ویتنام در افکار رمبو به نوعی مظلوم نمایی آمریکائیان را به نمایش می گذارد. سکانسهایی که رمبو را تمیز می کردند و یا سکانسی که ریشهای او را می خواستند بتراشند و رمبو امتناع می کرد را بیاد آورید. کلانتر فریاد می زد خشک اصلاحش کن و وقتی تیغ ریش تراشی به رمبو نزدیک می گردید او بیاد شکنجه های جنگ می افتاد.

[تصویر: 14512337733.jpg]



در اولین خون در نهایت این رمبو بود که تک و تنها به جنگ کلانتر می رود و در نهایت کلانتر را با تمام امکاناتش مغلوب می کند اما نهایتا او به نصیحت فرمانده خود در جنگ گوش میدهد و به دستور او خود را تسلیم می کند. این سکانسها به نوعی بیانگر وجود نظم و انضباط و فرمانبری رده های پایینتر از مافوق را در آمریکا به تصویر می کشد. در واقع فیلم یکی به میخ می کوبد و یکی هم به نعل. اما آنچه مخاطب را در سراسر فیلم آزار میدهد رفتاریست که کلانتر (که نماد دولت آمریکا می باشد) در رویارویی با سربازی خسته از جنگ از خود بروز می دهد.
در واقع هیچ مخاطبی رمبو را یک ولگرد یا یک یاغی نمی پندارد و در سراسر فیلم از پیروزیهای او لذت می برد و کلانتر لحظه به لحظه از دید بیننده منفورتر میگردد. این یعنی سازندگان فیلم به اهداف خود رسیده اند. زیرا شخصیت مورد نیاز آنها در این فیلم ساخته و پرداخته شده است. رمبو حالا آماده است تا به افغانستان یا هر جای دنیا که منافع آمریکا در خطر است برود و از کشورش دفاع کند.
این فیلم در زمان اکرانش از دیدگاه یک مخاطب ایرانی در ظاهر کاملا ضدآمریکایی بنظر می آید. زیرا در آنزمان هر سرباز یا رزمنده ایرانی که از جنگ باز می گشت در روستا یا محل سکونتش مورد تحسین و تقدیر قرار می گرفت و هرگز رفتاری که آمریکائیان با سرباز خود می کردند را درک نمی کردند.(هر چند گذشت زمان باعث گردید دیگر چنین رفتارهایی زیاد عجیب بنظر نیاید) اما نسل جوان در آنزمان بیشتر شیفته صحنه های اکشن این فیلم می گردد. سقوط رمبو از ارتفاع بالا از روی صخره ها به روی شاخه های درختان و دوختن بازوی زخمی با ابزارهای اولیه در دسته چاقو و بازگشت رمبو به شهری آرام و خلوت با یک کامیون غنیمتی و بهم ریختن آرامش آن شهر به قصد انتقام همه از صحنه هایی بودند که هر بیننده ای را در دهه شصت به وجد می آورد.
در یک کلام سازندگان این فیلم بدنامی کلانتر و دستگاه انتظامی آمریکا را در این فیلم به جان میخرند تا در آینده بتوانند به اهداف والاتری دست یابند.


پی نوشت : با اشاره به حاج کاظم و آژانس شیشه ای هرگز قصد مقایسه حاج کاظم با رمبو را نداشتم بلکه شرایط مشابه ای بود که برای هر دو پیش آمده بود. در واقع رمبو و حاج کاظم هر دو در شرایط مشابهی گیر کرده بودند و در همین شرایط در مقابل دستگاه انتظامی کشور خود قرار می گیرند. مضافا اینکه هر دو نیز از سربازان قدیمی جنگ بودند اما با اهداف متفاوت.


[تصویر: 14512337734.jpg]



RE: آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی - برو بیکر - ۱۲-۱۰-۱۳۹۴ ۰۶:۰۲ عصر

[تصویر: 14517433141.jpg]

دکتر استرنج لاو کارگردان : استنلی کوبریک سال تولید : 1964



دکتر استرنج لاو را میتوان یک فیلم ضد جنگ و ایضا ضدآمریکایی نامید. فیلمی که اغلب منتقدان به آن لقب کمدی سیاه داده اند. وقتی تصمیم داشتم در خصوص این فیلم تحقیق کنم متاسفانه باز هم به خود نمایی ضعف و فقر نوشته های سینمایی در حوزه وب در میان سایتهای ایرانی برخوردم. اخیرا وقتی در خصوص موضوعی به سراغ موتورهای جستجوگر گوگل می روم به کوهی از تیترهای مرتبط با موضوع  بر می خورم اما وقتی شروع به باز کردن صفحات می کنم متاسفانه می بینم یک یا دو نفر مطلبی را در جایی نوشته اند و صدها سایت آنها را عینا کپی و در سایت خود قرار داده اند.

بگذریم ، دکتر استرنج لاو فیلمی ست با سبک کوبریکاستنلی کوبریک که ید طولایی در خلق آثار ضد جنگ دارد اینبار نیز فیلم پر حاشیه ای را روانه پرده های سینما می کند ، اما با یک تفاوت بزرگ ، او اینبار به مقوله جنگ با زبان طنز می پردازد. طبیعی ست وقتی یک فیلم ضد جنگ ساخته می شود در آن باید دولتها را به چالش کشید. معمولا یک جنگ به فرمان یک دولتمرد آغاز می گردد، بعبارتی یک تفکر فردی شکل می گیرد اما در ادامه یک عمل گروهی به وقوع می پیوندد. مطابق معمول تفکرات استنلی کوبریک در فیلمهایش معمولا از زمان خود جلوتر هستند. بیاد بیاورید اودیسه فضایی در چه سالی ساخته شد. کوبریک در دکتر استرنج لاو به پیشواز استفاده از سلاحهای اتمی و آثار ویرانگر آنها می رود. چیزی که  پس از پنجاه  سال از ساخت فیلم امروز تبدیل به یکی از بزرگترین کابوسهای بشر و حتی دولتها شده است بطوریکه حتی شاهد هستیم که کشور خود ما نیز بدلیل حساسیت بیش از اندازه جهان به روی این سلاحها قربانی این معقوله گردیده است. فیلم کاملا بر پایه تضادهای بین دولت شوروی و ایالات متحده آمریکا شکل میگیرد و طبیعی است که چنین فیلمی باید برای رسیدن به اهداف خود دولتها را به باد انتقاد گیرد. شاید بهمین دلیل بود که دولت آمریکا برای ساخت چنین فیلمی همکاری نمی کند و کوبریک مجبور میشود تا فیلمش را در انگلستان بسازد. او حتی وقتی از وزارت دفاع آمریکا تقاضای در اختیار داشتن هواپیمای جنگده میکند نیز با درخواستش مخالفت میگردد و او مجبور میشود جنگده های B5 آمریکایی را شبیه سازی کند.
همانطور که می دانید در این فیلم ژنرال جک ریپر بصورت خودسر  دستور حمله بمب افکنها آمریکایی حامل بمبهای اتمی را به خاک شوروی برای نابودی کمونیستها می دهد. رئیس جمهور آمریکا به محض اطلاع همکاران خود را به اتاق جنگ جهت متوقف نمودن عملیات فرامی خواند. دولت شوروی نیز برای مقابله به مثل اعلام می کند به تلافی این عمل آمریکاییها ماشین روز قیامت خود را بکار می اندازد. ماشینی که حامل صدها مگاتن بمب هیدروژنی می باشد که پس از انفجار هرگونه حیاتی را در کره زمین از بین می برد و ابر حاصل از آن بمدت 93 سال اطراف کره زمین را احاطه خواهد نمود. دستور بازگشت و حتی نابودی هواپیماها صادر می گردد اما در این بین یکی از هواپیماها موفق می شود به اهداف از پیش تعیین شده برسد. فیلم اذعان دارد که رئیس جمهور آمریکا معمولا در شروع جنگها از خود اراده ای ندارد. همانطور که در فیلم شاهد هستیم دستور آغاز حمله بمب افکنها به اهداف مورد نظر در خاک شوروی از سوی ژنرال ریپر صادر میگردد. وقتی رئیس جمهور آمریکا دولتمردان خود را به اتاق جنگ فرامیخواند نیز به این موضوع اشاره میکند: فکر میکردم تنها کسی که میتواند دستور استفاده از سلاحهای هسته ای را صادر کند شخص رئیس جمهور باشد. اما اطرافیانش ضمن تایید گفته رئیس جمهور بخشهایی از قانون را به او یادآوری می کنند که این حمله می تواند گاهی از سوی کسی بجز رئیس جمهور صادر شود وکوبریک با شیوه جالبی قانون را به تمسخر می گیرد.
بنابراین شاهدیم که در آمریکا نیز عواملی هستند که خارج از اراده مسئولین دست به کارهای بزرگی میزنند. استنلی کوبریک بسیار هوشمندانه تصمیم شروع جنگ را در خارج از اتاق جنگ کلید میزند. این عوامل در همه جا هستند. حتی در کشور خودمان ایران که گاها به آنها عوامل خود سر نیز می گویند (قتلهای زنجیره ای را که بخاطر دارید!!!) . اما توجیه جک ریپر برای آغاز این جنگ چنین می باشد: امروز تصمیم جنگ نباید با سیاستمداران باشد چون نه وقتشو دارند نه صلاحیتشو و نه از نقشه های جنگی چیزی می دونند



فیلم دارای دیالوگها بسیار جالب می باشد. شخصیتهای فیلم از همان ابتدای فیلم ساخته و پرداخته می گردند برای مثال جنرال باک تارجیدسون که مردی هوس باز می باشد در آغاز فیلم بهمراه منشی خود در تختخواب به بینندگان معرفی میگردد. (سکانسی که در نمایش تلوزیونی سانسور می گردد ) و یا روحیات روانی ژنرال جک ریپر همزمان با صدور فرمان حمله با درد دلهایی که با مندریکمی کند به مخاطب معرفی میگردد. نمی دانم دوستان آخرین بار این فیلم را کی دیده اند اما دیدن این فیلم آنهم درست در زمانی که کشور ما بخاطر درگیر بودن با مسائل سلاحهای هسته ای در جنگ اقتصادی می باشد دیدن مجدد این فیلم لطف دیگری دارد و در واقع پیامهای جدید دیگری از فیلم دریافت خواهیم کرد که من سعی میکنم به اغلب انها اشاره نمایم. از نکات جالب فیلم بازی هنرمندانه پیتر سلرز در سه نقش می باشد او با بازی در نقش رئیس جمهور آمریکا و دکتر استرنج لاو و کاپیتان مندریک قابلیتهای خود را به زیبایی تمام به رخ مخاطبین خود می کشد. تمام صحنه های فیلم در سه مکان مختلف اتفاق می افتد:

1 - اتاق جنگ : اتاق مخصوصی که در ساختمان پنتاگون می باشد. در این اتاق تمام مسئولین تراز اول ایالت متحده به رهبری رئیس جمهور تشکیل جلسه داده اند تا در خصوص جلوگیری از دستور خودسرانه ژنرال جک ریپر چاره اندیشی نمایند. در این جلسه دانشمندی بنام دکتر استرنج لاو نیز بعنوان مشاور حضور دارد. همچنین رئیس جمهور از سفیر شوروی نیز دعوت بعمل آورده است.

[تصویر: 14517433142.jpg]


2 - پایگاه هوایی ارتش ایالت آمریکا : شاید بتوان گفت بیشترین تحرکات فیلمبرداری در این محل انجام گردیده است . در این مکان علاوه بر جک ریپر افسر انگلیسی کاپیتان مندریک نیز حضور دارد. بعلت وجود حالت فوق العاده و اجرای عملیات پلان R  در واقع هرگونه ارتباط با این پایگاه قطع گردیده است و این موضوع کار را برای دستور توقف عملیات توسط رئیس جمهور مشکل نموده است. لذا رئیس جمهور دستور حمله به پایگاه و اشغال آنرا میدهد.


[تصویر: 14517433145.jpg]


3 - داخل کابین هواپیمای B52 : در داخل این کابین علاوه بر سرگرد کان که نقش فرماندهی را بعهده دارد سه افسر دیگر نیز حضور دارند. این جنگنده تنها هواپیما از بین 34 جنگده می باشد که عملیات را متوقف نمی نماید و بجای بازگشت به پایگاه یا نابودی ، عملیات را تا پایان انجام می دهد. آنها با ابتکار خود ارتفاع پرواز را کاهش میدهند تا از دید رادارها پنهان بمانند، به همین واسطه موفق می شود بمب هیدروژنی خود را رها بسازد.



شخصیت پردازی:



[تصویر: 14517433144.jpg]

از جک ریپر شروع می کنم. ژنرالی که عقده های درونی اش باعث بروز چنین جنگی میگردد. او در اغلب صحنه های فیلم مشغول کشیدن سیگار برگ است یک نماد ویژه در آمریکا و در طی مدتیکه جنگنده های آمریکای در آسمان هستند تا به اهداف خود برسند با مندریک مشغول درد دل کردن می باشد. او دستور پلان R را به جنگده های تحت فرمان خود صادر می نماید. در پلن آر ارتباط گیرنده های هواپیما ها قطع و روی فرکانسی قرار میگیرد که فقط خود او می تواند دستور لغو یا هر چیز دیگری را بدهد. به همین دلیل می باشد که رئیس جمهور دستور حمله به پایگاه هوایی خود را صادر می نماید.

اما این فرمانده ضمن آنکه عقاید خاص خود را دارد بسیار هم ترسو می باشد. زیرا او وقتی می بیند پایگاهش در حال سقوط است از کاپیتان مندریک سوال می کند آیا تاکنون شکنجه شده است ؟ زیرا او بشدت هراس دارد که پس از دستگیری بخاطر انجام عملیات جنگ طلبانه مورد شکنجه قرار بگیرد لذا به دستشویی می رود و اقدام به خود کشی میکند. حالات روحی و روانی آن دلالت بر آن دارد که معمولا کسانیکه آغازگر جنگ هستند تعادل روانی ندارند.



[تصویر: 14517438921.jpg]
رئیس جمهور کوبریک بسیار با احتیاط وارد این شخصیت می گردد زیرا هرچه باشد او رئیس جمهور آمریکاست و ممکن است بسیاری از مردم تحمل شوخی و طنز با او را نداشته باشند. او بوسیله این شخصیت حرفهای دلش را با جهانیان می زند. کوبریک در این فیلم به جهانیان می فهماند که رئیس جمهور آمریکا اشراف درستی بر بخشهای نظامی کشور خود ندارد. همچنین در این فیلم متوجه می شویم که افراد قدرتمند دیگری نیز در ایالت متحده هستند که به رئیس جمهور اعتقادی ندارند. او همچنین در مواقع بحرانی از گرفتن یک تصمیم مناسب عاجز است. در مجموع باید بگویم شخصیت رئیس جمهور نسبت به سایر شخصیتها کمی با کلاس ار وشیک پرداخته شده است. مضافا اینکه آثار تزلزل و سمبلیک بودن به لطف بازی زیبای سلر در چهره او کاملا نمایان است.


[تصویر: 14517438922.jpg]

ژنرال باک تارجیدسون : یک افسر ارشد با ویژگی خاص. او مرتبا در حال جویدن آدامس می باشد. گویی عقل درستی ندارد و این موضوع عمدا توسط کوبریک پرداخته می گردد. او در مقابل زنان نقطه ضعف دارد و اغلب مسائل مهم مملکتی را فدای غرایز شخصی خود می کند. به همه مشکوک است. برای او زنان مهمتر از مسائل نظامی کشور می باشند. او همچنین بسیار جنگ طلب می باشد. باک از عملیات خودسرانه ریپر حمایت می کند. فراموش نکنید وقتی صحبت از قدرت ماشین روز قیامت می شود او با چه لحن مشتاقانه ای می گوید : چه خوب میشد ما هم یکی از این دستگاهها داشته باشیم. او عاشق کشت و کشتار است.

بیاد آورید او با چه زیبائی عملکرد هواپیمای ب 52 را در اتاق جنگ تشریح میکند. در حالیکه دستانش را مانند هواپیما باز میکند با ذوق و شوق تمام ابراز میکند این هواپیماها قادرند آنچنان در ارتفاع پایین حرکت کنند که می توان در اگزوزهایش یه جوجه سرخ کرد و وقتی رئیس جمهور از او سوال می کند: شانس موفقیت هم داره؟  او آنچنان ذوق زده بود که با شادی مضاعف بیان می کند :معلومه که داره. و این در حالی بود که همه برای جلوگیری از راه اندازی ماشین روز قیامت در سدد متوقف کردن هواپیماها بودند.


[تصویر: 145174331410.jpg]
سفیر شوروی : او نمونه بارز یک کمونیست می باشد. خشن و کمی چاق. به شکم خود بسیار اهمیت می دهد. کشور خود را از آمریکا پیشرفته تر می داند. مانند اغلب هموطنان خود به همه چیز مشکوک است و در همه جا ضمن انجام وظایف خود سرکرم جاسوسی نیز می باشد. مظافا آنکه کوبریک سعی نموده او را کمی هم بی منطق معرفی کند. در بدترین شرایط هم او فقط به برتری کشور خود فکر می کند. در مجموع سفیر شوروی گویی واقعا سفیر شورویست. باید کوبریک را بخاطر چنین شخصیت پردازیهایی ستود.


[تصویر: 14517433148.jpg]
دکتر استرنج لاو : دانشمندی پیچیده . مردیکه تا دقیقه 51 فیلم ساکت به روی ویلچر خود در اتاق جنگ نشسته است و از این لحظه به بعد میشود محور گفتگوهای اتاق جنگ. در واقع کوبریک می خواهد بگوید در هرج و مرج های ناشی از جنگ دانشمندان نیز نقش دارند. او مدیریت عملیات پژوهشی را نیز بعهده دارد. نام قبلی او فدریک بوده اما وقتی تابعیت آمریکا می گیرد نامش را به استرنج لاو تغییر میدهد. بقول ژنرال باک تارجیدسون : آدم همونه ، فقط اسمش عوض شده. چقدر این دیالوگ معنادار و زیبا می باشد. حرکات غیر ارادی او بیانگر متفاوت بودن اوست.


[تصویر: 14517433149.jpg]
سرگرد کان و زیر دستانش : سرگردی که در طول مدت فیلم درون کابین بمب افکن B52  می باشد. یک آمریکایی به تمام معنا. آنها قبل از دریافت دستور نقشه آر در درون کابین مشغول سرگرم کردن خود هستند و آن به این معناست که اعضا ارتش آمریکا معمولا آدمهای خوش گذرانی هستند. زیرا یکنفر مشغول ورق بازی می باشد و دیگری مشغول دیدن عکسهای زنان نیمه برهنه مجلات و اغلب هم مشغول خوردن هستند. سرگرد کان به محض مطمئن شدن از دستور حمله هسته ای به شوروی یک کلاه( که مخصوص کابوی ها می باشد ) بر سر می گذارد. این کلاه سمبل گاوچرانها می باشد. آیا کوبریک می خواست بگوید آنها با گاوچرانها فرقی ندارند؟


[تصویر: 14517433147.jpg]


کاپیتان مندریک : افسر نیروی هوایی انگلیس با خلق و خو و دیسیپلین یک بریتانیایی اصیل. او نیز مانند برخی از کسانیکه در اتاق جنگ حضور دارند مخالف با جنگ و کشتار می باشد. او گویی نماینده جامعه انگیس می باشد و جالب آنست که گاهی با شیره مالیدن بر سر جک ریپر بسیار تلاش منماید تا رمز عبور تماس با بمب افکنها را از ریپر بگیرد تا به آنها دستور بازگشت دهد. واقعیت امر این است که نتوانستم به اهداف واقعی کوبریک برای حضور مندریک پی ببرم و بنظرم وجود او در پایگاه کمی به پیچیدگیهای فیلم می افزاید.


اما برگردیم به موضوع فیلم ، داشتن سلاحهای مرگبار اتمی از دیدگاه کوبریک در این فیلم یکی از بزرگترین کابوسهای بشری می باشد اما موضوع مهمتر جنگ بین دو ابر قدرت می باشد. اتحاد جماهیر شوروی ، ایالات متحده را تهدید میکند تا در صورت عدم بازگشت بمب افکنها ماشین روز قیامت خود را بکار می اندازد. اگر چه هر هواپیمای آمریکایی قادر است 50 مگاتن بمب هسته ای را با خود حمل کند اما ماشین روز قیامت قادر است هزاران مگاتن بمب هسته ای را یکجا منفجر نماید و ظرف ده ماه سطح کره زمین را مانند سطح کره ماه میکند و حیات را بروی کره زمین بمدت 93 سال غیر ممکن سازد.

کارگردان  در این فیلم می خواهد بگوید آنچه برای دولتمردان بی اهمیت است انسانهایی هستند که در سایر کشورها درحال زندگی کردن هستند. اما نکته جالبتر آنست که کوبریک 50 سال پیش به روی نکته ای پافشاری می کند که سالها بعد از ساخت فیلم تحقق پیدا می کند . دکتر استرنج لاو وقتی موضوع ماشین روز قیامت را از زبان سفیر شوروی میشنود بشدت بر او می تازد و به او می گوید:  چررررا مخفی نگه داشتید ؟ چررررا به تمام دنیا اطلاع ندادید ؟ چررررا؟ موضوعی که امروز گریبانگیر کشور ما نیز شده است و جهانیان می گویند چرا مراکز هسته ای خود را قبل از راه اندازی به جهان اعلام نکردید؟
فیلم بسیار هوشمندانه آغاز می گردد. سوختگیری دو هواپیما در آسمان برای بینندگان یعنی به رخ کشیدن پیشرفت تکنولوژی و ممکن جلوه دادن هر غیر ممکنی. در اتاق جنگ همه به هم مشکوک هستند . پیام دیگر فیلم اهمیت ندادن به جان میلیاردها انسان به روی کره زمین و مخرومیت آنها از حق حیات است: وقتی یکی از هواپیما بدلیل پرواز در ارتفاع پایین شانس موفقیت در بمباران را بدست می آورد موضوع بکار افتادن ماشین روز قیامت بسیار جدی می شود لذا دکتر استرنج لاو به رئیس جمهور پیشنهاد می دهد نمونه های انسانی را از بین مردم انتخاب و آنها را به تونل های عمیق معادن انتقال دهید زیرا امواج رادیو اکتیو قادر نیست به آنجا که هزاران پا عمق دارد نفوذ کند. چه کسانی باید انتخاب شوند؟

جواب این سوال را نیز دکتر استرنج لاو میدهد. جوانان و انسانهای با هوش و قدرتمند ( همان ایده نازیها در آلمان) و در ادامه نیز برای قانع کردن افراد در اتاق جنگ می افزاید که سیاستمداران و دولتمردان نیز باید برای حفظ نظم همراه آنها به تونلهای عمیق بروند و درست در همین زمان دستش را بمنزله هایل هیتلر به بالا می برد.  بعبارتی جان میلیونها انسان دیگر اهمیت ندارد و در آن لحظه بحرانی همه فقط بفکر خودشان هستند. او پیشنهاد میدهد به نسبت هر مرد ده زن انتخاب گردد تا فرایند تولید مثل مجدد سریعتر صورت پذیرد. موضوعی که به مزاج جنرال باک تارجیسون بسیار خوش می آید.

این فیلم نمونه های زیبایی از تفکرات احمقانه جنگ طلبی و عوارض ناشی از آن را به نمایش می گذارد. در اتاق جنگ هنوز بحث نجات گونه های بشری داغ است اما آمریکائیان حتی در چنین لحظه های بحرانی نیز نگران سبقت رقیب خود می باشد و می ترسند مبادا روسها نیز تونلهایی را برای خود درست کرده باشند و چند بمب هسته ای با خود به آنجا ببرند و صد سال بعد که کره زمین مجددا شرایط حیات پیدا می کند آنها زودتر از آمریکائیها از تونل بیرون بیایند و با این بمبها توازن برتری آمریکائی ها را برهم بزنند. نهایتا وقتی در خصوص این پیشنهادها بحث و تبادل نظر صورت میپذیرد سکانس پایانی فیلم به نمایش در می آید. دکتر استرنج لاو از روی صندلی خود برمی خیزد و می گوید : قربان من نقشه ای دارم بیائید خیال خودمون را راحت بکنیم و سپس تصاویری از انفجارهای هسته ای به نمایش در می آید و مخاطب بخوبی در می یابد خیال راحت از نظر ساکنین اتاق جنگ یعنی چی. در خصوص سکانس معروف رها سازی بمب و سقوط کاپیتان کان در حالیکه مانند گاوچرانها سوار بر بمب است و کلاه خود راتکان میدهد توضیحی نمی دهم زیرا اغلب کسانیکه در چند خط این فیلم را نقد کرده اند مانند کسانیکه به کشف بزرگی رسیده اند فقط به این سکانس اشاره نموده اند.



[تصویر: 14517438926.jpg]     [تصویر: 14517438928.jpg]
دوبله فیلم

فیلم دارای دوبله بسیار زیبایی می باشد که متاسفانه هرچه جستجو نمودم دیدم دوستان در کافه کمتر به آن پرداخته اند. همانطور که پیش تر نیز عرض نمودم پیتر سلرز در این فیلم در سه نقش کاملا متفاوت ظاهر میگردد بطوریکه مخاطبین عادی کمتر می توانند به این باور برسند که این سه نفر در واقع یکنفر می باشد. این موضوع در دوبله فیلم نیز کاملا صدق می نماید. در دوبله نیز یکنفر با تیپ سازی بینظیرش بجای هر سه شخصیت پیتر سلرز گویندگی میکند و قطعا مخاطبینی که با دوبله و گویندگان فیلم آشنایی ندارند هرگز نمی توانند باور کنند که در واقع هر سه گوینده نقشهای پیتر سلرز یکنفر می باشد. فکر می کنم نیازی نباشد که برای دوستان توضیح دهم که تنها گوینده بزرگی که می توانست به این زیبایی تیپ سازی نماید و بگونه ای گویندگی نماید که هر سه تیپ کاملا از یکدیگر متمایز  باشند کسی نیست جز استاد بی همتای دوبله منوچهر اسماعیلی.

استاد با گویندگی بجای مندریک از صدایی استفاده می کند که پیش از آن نیز در انیمیشن رابین هود بجای مستر هیس استفاده نموده است. البته مخاطبین هرگز بدلیل آنکه در حال تماشای یک فیلم می باشند متوجه چنین تشابهی نمی گردند. اما انتخاب این تیب کاملا با نوع چهره مندریک با آن سبیل جالبش مطابقت دارد. منوچهر اسماعیلی برای گویندگی بجای رئیس جمهور از صدای تقریبا عادی خود استفاده کرده است. اما تحریرهای زیبایی که به صدای خود داده اند کاملا شخص رئیس جمهور را به نوعی جذاب نموده است. شخصا وقتی او مشغول مکالمه با نخست وزیر شوروی می باشد از نحوه گویش او بسیار لذت بردم. استاد بخوبی دریافته است که این گفتگو باید به نوعی باشد که گویی رئیس جمهور می خواهد (با عرض معذرت ) نخست وزیر شوروی را خر کند . نخست وزیر شوروی وقتی  رئیس جمهور او را از حمله احمقانه نیروی هوایی به خاک شوروی آگاه می کند ناگهان بر می تابد.

رئیس جمهور می گوید : بذار حرفمو تموم کنم دیمیتری ..... بذار حرفمو تموم کنم دیمیتری ..... فکر میکنی خود من چه احساسی دارم دیمیتری ..... دیمیتری ..... فکر میکنی چرا بهت تلفن کردم که فقط بهت بگم سلام !!! ....  البته که از صحبت کردن با تو خوشم میاد .... البته که دلم میخواد بگم سلام .... گوش کن دیمیتری ........  دیمیتری منم متاسفم ....... واقعا متاسفم .... بله تو از من متاسف تری ولی منم متاسفم ... .. من همونقدر متاسفم که تو متاسفی دیمیتری ... نگو که تو از من متاسفتری چون منم میتونم همونقدر متاسف باشم که تو هستی .... پس هردومون متاسفیم .. خوبه.. خــــوبه  ، استاد آنقدر زیبا این مکالمه را گویندگی میکند که مخاطب بدون آنکه دیمیتری را ببیند و یا صدایش را بشنود ، صدا و تصویر و حرکاتش را در ذهن خود تداعی می کند ، آیا هنری از این والاتر وجود دارد؟. ( ایکاش میشد چگونگی ادای این گفتگو را مانند نت های موسیقی نوشت تا دوستانیکه زیاد با دوبله آشنا نیستند ، چگونگی بیان این جملات و تحریرهای زیبای کلام این استاد بزرگ را در قالب این نوشتار درک کنند)

[تصویر: 14517438923.jpg]



اما اوج تبحر استاد باز می گردد به گویندگی بجای شخصیت نسبتا پیچیده دکتر استرنج لاو ، دانشمند علیلی که روی ویلچر می نشیند و گاها حرکات غیر عادی دارد. دکتر استرنج لاو به گونه ای صحبت می کند که گویی دندانهایش بهم چسبیده اند و بسختی برای سخن گفتن فکهایش از یکدیگر فاصله میگیرد. طبیعی می باشد که چنین شخصی هرگز نمی تواند مانند افراد عادی به نرمی و ملایمت صحبت کند. لحظه ای دندانهای خود را روی هم بگذارید و سعی کنید صحبت کنید تا متوجه گفته بنده گردید. استاد بخوبی دریافته بود که گویندگی بجای استرنج لاو به مراتب سخت تر و البته مهم تر از گویندگی بجای دو شخصیت دیگر است. او با تکرار حرف (ر ) هنگام گویندگی بجای استرنج لاو به زیبایی دوبله این فیلم می افزاید. بیاد آورید که او به چه زیبایی این دیالوگ را بیان می نمود :آقای رررئیس جمهورررررر ......

پس از منوچهر اسماعیلی که نقش محوری در دوبله این فیلم دارد صادق ماهروی فقید با گویندگی بجای جورج سی اسکات در نقش ژنرال باک تارجیدسون به زیبائیهای این فیلم می افزاید. صدای او کاملا به روی چهره و اداهای این شخصیت که اغلب مشغول جویدن آدامس نیز می باشد می نشیند. ناصر نظامی نیز بسیار عالی و جدی بجای جک ریپر گویندگی می کند. استاد احمد رسول زاده نیز ضمن مدیریت دوبلاژ این فیلم خود هم وظیفه گویندگی بجای یکی از سربازان و یکی از سران اتاق جنگ را بعهده میگیرد و هم راوی فیلم می گردد. در خصوص گویندگی شهروز ملک آرایی نیز بجای سفیر شوروی نیاز به هیچگونه تعریف و تمجید ندارد ، زیرا او اصولا به کار خود بسیار مسلط می باشد و صدای دلنشینش  به هر فیلمی اعتبار می دهد . عباس نباتی نیز با آن صدای منحصر بفردش که یادآور انیمیشنهای زیبای دهه شصت می باشد با صدای شیک خود بجای یکی از افسران کاپیتان کان نیاز به تعریف ندارد. در مجموع دوبله در این فیلم به جذابیتهای آن می افزاید.

در پایان نیز جای دارد به بازی روان و زیبای جورج سی اسکات نیز اشاره ای داشته باشم که متاسفانه در سایه بازی هنرمندانه پیتر سلرز قرار میگیرد. رفتارها و حرکات او بسیار هنرمندانه و زیبا می باشد. همچنین گیلبرت تیلر با دوربین خود در خلق تصاویر زیبا بویژه پروازهای بمب افکن ها به زیبایی های این فیلم می افزاید. کوبریک فیلم را بر اساس نوشته ای از پیتر جرج بنام وضعیت قرمز می سازد.       

[تصویر: 14517438924.jpg]    [تصویر: 14517438925.jpg]


پی نویس : بسیار کوچک بودم که این فیلم را از برای اولین بار از تلویزیون دیدم. آنروز نه می دانستم نام این فیلم چیست و نه میدانستم کوبریک چه کسی هست ؟ اما سه سکانس آن کاملا در ذهنم ماندگار گردید و وقتی بعدها که فیلم را مجددا دیدم تازه فهمیدم آنروز در حال مشاهده چه اثر بزرگی بوده ام. سکانس درگیری باک با سفیر شوروی و در آوردن دوربین جاسوسی از جیب او در اتاق جنگ و سکانس شلیک به دستگاه خودکار خرید نوشابه کوکا کولا توسط آن سرباز برای دسترسی به پول خرد جهت تلفن مندریک به رئیس جمهور و سکانی سقوط کان در حالیکه مانند گاوچرانها روی بمب سوار بود و کلاه خود را تکان میداد. اما از این وحشتناکتر ترس از ماشین روز قیامت بود. اعتراف می کنم در کودکی تا مدتها تحت تاثیر این ماشین بودم و احساس میکردم شوروی هر لحظه امکان دارد این ماشین را بکار بیاندازد. بویژه آنکه او همسایه شمالی کشور ما بود. اغلب اوقات در خانه ، بویژه در زیر زمین در حال جستجو برای یک جای ایمن برای نجات از روز مبادا بودم و عجیب آنکه هیچکس نبود تا برایم توضیح دهد این فقط یک فیلم بود. امیدوارم به بروبیکر نخندید اما از کسیکه  هر وقت پدرم می خواست باطریهای رادیوی خانه را عوض کند، کنجکاوانه به دنبال آدمهای کوچولوی گوینده در رادیو بود نباید توقع عدم ترس از ماشین روز قیامت را داشته باشید.!!!!!



[تصویر: 14517438929.jpg]     [تصویر: 14517438927.jpg]

نکته : بسیار دوست داشتم در خصوص این فیلم بیشتر بنویسم. در نشستی که انجمن سینمای کلاسیک در مهر ماه امسال با جناب فراستی در کافه راندوو داشت ایشان این فیلم را یکی از بهترین فیلمهای کوبریک نامید. همچنین توضیخات من و منصور در باب دوبله این فیلم برای ایشان بسیار جالب بود. اما بدلیل نداشتن وقت کافی بخاطر انتقال سایر پستهای فیلمهای ضد آمریکایی این موضوع را به وقت دیگری موکول می نمائیم.

 


RE: آمریکا علیه آمریکا - بررسی فیلمهای ضد آمریکایی - کاربر حذف شده10 - ۱۹-۱-۱۳۹۵ ۰۴:۴۰ عصر

موضوع این تاپیک یک موضوع سنگینی ست. بنظر من نباید هر فیلمی که در آن برخی از سیاستهای آمریکا  به سخره گرفته میشود را فیلم ضد آمریکایی نامید. حتی معروفترین فیلم این تاپیک با نام اصلی من بمب را دوست دارم (دکتر استرنج لاو) بیشتر یک فیلم ضد جنگ است تا ضد آمریکایی. اما آنچه باعث گردید تا من ورودم را به این سایت با این پست آغاز نمایم اشاره به فیلم اولین خون است. من سعی می کنم توضیحات کاملی درباره این فیلم اکشن و تا حدودی خاطره انگیز را برایتان نقل کنم که احتمالا تاکنون نشنیده اید. زیرا در هیچ سایتی به این مطالب اشاره نشده است و من این مطالب را برای اولین بار در فضای مجازی تقدیم می کنم به اعضای خوب سایت سینما کلاسیک.

من زیاد با نظر جناب بروبیکر (ضمن احترام به نظر ایشان ) در خصوص ضد آمریکایی بودن این فیلم هم عقیده نیستم. اما از آنجا که بحث در این زمینه نیازمند اشاره به مطالبیست که خارج از موضوع سایت است در اینخصوص چیز زیادی نمی نویسم. اولین خون در سال 1972 از رمانی به همین نام نوشته دیوید مورل اقتباس شده است. ماجرای انتخاب نام رمبو از سوی مورل ماجرای جالبیست. اما بدانید که این نام از یک شاعر فرانسوی عاریه گرفته شده است. البته در کتاب نام کامل رمبو ، پیتر گونارسون رمبو است اما در فیلم به جان رمبو تغییر می کند.

مورل اولین خون را بر پایه زندگی واقعی یک قهرمان جنگ به رشته تحریر در می آورد. آودی مورفی یک سرباز امریکایی در جنگ جهانی دوم بود. مورفی یک قهرمان بود و مدالهای زیادی نیز بعد از جنگ کسب می کند. مورفی که بشدت از نظر روحی آسیب دیده بود و مرتبا استرس داشت در سال 1971 در یک سانحه هوایی جان می بازد. مورل پس از مرگ مورفی رمان خود را بروز می کند و بنابه دلایلی (سیاسی - فرهنگی) ماجرای قهرمان رمان خود را به دوران پس از جنگ ویتنام تغییر می دهد.

کلمبیا پیکچرز حقوق تولید این فیلم را به مورل پرداخت می کند. پروژه ساخت این فیلم در کمپانی برادران وارنر بتصویب می رسد. اما از سال 1972 تا سال 1982 ده سال زمان می برد تا 26 پیش نویس فیلمنامه از این رمان استخراج گردد. در طول یک دهه نام هنرپیشه های بزرگی برای ایفای نقش رمبو مطرح می گردد. فکر نمی کنم کسی بداند که ابتدا برای نقش رمبو استیو مک کوئین و پل نیومن و کلینت استیوود کاندید می شوند. حتی صحبت از آل پاچینو، رابرت دنیرو ، نیک نولتی ، جان تراولتا و حتی داستین هافمن مطرح می شود. اما تد کاچف  کارگردان فیلم نظرش روی سیلوستر استالونه تثبیت میگردد.

بی تردید ایفای نقش راکی در سه گانه ای به همین نام توسط استالونه در انتخاب او برای بازی در نقش رمبو بی تاثیر نبوده است. اما باز هم بد نیست بدانید که سیلوستر استالونه ابتدا این پیشنهاد را رد می کند اما نهایتا با یک درخواست سه و نیم میلیون دلاری بعنوان حقوق و دستمزد، بازی در نقش رمبو را می پذیرد. در کتاب ، رمبو در پایان داستان بدست سرهنگ تروتمن (فرمانده اصلی رمبو) کشته می شود. در فیلم نیز ابتدا همین سرنوشت در انتظار رمبو بود و حتی سکانس کشته شدن رمبو فیلمبرداری هم می شود. اما تصمیم گرفته می شود تا رمبو بر خلاف رمان مورل زنده بماند.

بنده در اینجا نیز با جناب بروبیکر موافق نیستم که رمبو را زنده نگه داشتند تا رمبو دو  و رمبو سه ساخته شود. (البته این یک نظر شخصی نیست بلکه با استدلال خدمتتان عرض می کنم) من وقتی سالها پیش در خصوص این فیلم تحقیق می کردم در هیچیک از منابع به این موضوع بر نخوردم که دلیل زنده ماندن رمبو ، ادامه داشتن ماجرا باشد. زیرا همانطور که می دانیم در سینما هیچکار غیر ممکنی وجود ندارد و حتی اگر رمبو در پایان فیلم مانند رمان اصلی بدست فرمانده خود کشته می شد اگر بعدها عوامل فیلم تصمیم می گرفتند که بخاطر مقبولیت و محبوبیت رمبو ، نسخه دیگری از آنرا بسازند بالاخره یک راهی پیدا می کردند. همانطور که در فیلم کمیسر متهم می کند ، همه شاهد بودیم که کمیسر مولدوان در پایان فیلم چگونه آماج هدف مستقیم تیراندازهای گارد آهنین قرار می گیرد و کشته می شود، اما ناگهان در فیلم انتقام دوباره زنده می شود و در تابوتش بجای جنازه آجر قرار می دهند، پس در اینجا هم اگر می خواستند می توانستند رمبو را مجددا زنده کنند.

اما دلیل اصلی زنده ماندن رمبو برگزاری یک نظر سنجی بین عوامل فیلم بود. در واقع همه به این نتیجه رسیده بودند که کشته شدن رمبو یک حس انزجار و تنفر بین مردم ایجاد می کند و درست نبود که با یک سرباز کهنه کار که برای کشورش جنگیده است سرنوشت مرگ رقم بخورد. بنابراین بر خلاف اینکه سکانس کشته شدن رمبو فیلمبرداری هم می گردد اما پایانی متفاوت برای آن رقم می زنند. طرح تولید رمبو دو و رمبو سه در واقع هرگز در زمان ساخت اولین خون  مطرح نبوده است.

اکنون به یک موضوع جالب دیگر می پردازم. نقش مربی و فرمانده رمبو (سرهنگ تروتمن) را قرار بود کرک داگلاس بازی کند و همه چیز برای این موضوع محیا بود. اما کرک داگلاس از اینکه در کتاب مورل دست برده شده است بشدت ابراز نارضایتی می کند. او معتقد بود که رمبو باید در پایان فیلم بمیرد. تد کاچف باید با چالش بزرگی دست و پنجه نرم می کرد. او برای حفظ کرک داگلاس حتی حاضر شد فیلمنامه را بگونه ای تغییر دهد که موضوع ادامه حیات و یا وجود رمبو را در پایان فیلم باز بگذارد. و اینکه رمبو در پایان فیلم مرده است یا زنده است را به تشخیص تماشاچی بسپارد. ( مانند بسیاری از فیلمهای مزخرف امروزی در سینمای ایران . متاسفانه این موضوع این روزها بسیار متداول شده است که کارگردانان مقلد در سینمای ایران فیلمهای خود را در اوج حساسیت بدون پایانی مشخص به اتمام می رسانند و فکر می کنند کار بزرگی کرده اند و به اصطلاح پایانش را می گذارند بعهده بیننده که در تفکرات خود پایانی به سلیقه خودش برای فیلم متصور گردد ) نهایتا آنها باید بین زنده ماندن رمبو و کرک داگلاس یکی را انتخاب می کردند. حتی یک سکانس با حضور کرک داگلاس فیلمبرداری هم می شود اما نهایتا این ریچارد کرنا بود که جایگزین کرک داگلاس می شود. ریچارد کرنا تنها هنرپیشه بازمانده از اولین خون بود که به همراه استالونه در رمبو دو و رمبو سه هم حضور می یابد.

یکی از ابزارهایی که در فیلم اولین خون خیلی مورد توجه بییندگان قرار میگیرد چاقوی رمبو بود. در سکانسی که رمبو از بالای صخره به پایین می پرد و به شاخه های درخت برخورد می کند ، بازویش پاره می شود و اگر خاطرتان باشد او انتهای چاقوی خود را باز می کند و از داخلش نخ و سوزن بیرون می آورد تا بازویش را خودش بخیه کند. طرح اولیه این چاقو توسط خود سیلوستر استالونه داده می شود و او خودش این چاقو را درست می کند. در واقع او چاقویی را با خود حمل می کند که ضرروری ترین ابزارهای بقا در دسته آن قرار دارد. یک لبه ان انقدر تیز بود که برای بریدن مواد غذایی استفاده میگردید و لبه دیگرش برای بریدن چوب. این چاقو ضد آب و ضد زنگ بود و در دسته آن لوازم ضروری پزشکی و یک نخ نایلونی برای ماهیگیری و ضرروری ترین ابزارهای شکار برای زندگی کردن در شرایط سخت قرار داشت. از روی این چاقو 6 قبضه ساخته می گردد که در صورت لزوم از دیگری استفاده شود. همچنین از قبضه های دیگر این چاقو در رمبو 2 و رمبو 3 نیز استفاده گردید.

برای ساختن رمبوی 2 دیگر رمان مورل وجود نداشت. بنابراین نوشتن فیلمنامه قسمت دوم اولین خون را جیمز کامرون با همکاری و نظارت استالونه بعهده میگیرد. جالب است اگر بدانید که جیمز کامرون برای نوشتن سناریوی ترمیناتور دو کاملا تخت تاثیر رمبوی 2 قرار میگیرد. در رمبوی دو وقتی تصمیم میگیرند به رمبو ماموریت جدیدی بدهند سرهنگ تروتمن برای یافتن رمبو به آسایشگاه روانی می رود. جائیکه سارا کانر در ترمیناتور دو در آنجا بستری بود . در واقع وجود فیلمنامه نویس مشترک باعث ایجاد چنین وجه های اشتراکی میگردد. سیلوستر استالونه برای بازی در رمبوی 2 بمدت 8 ماه تمرینات سخت ورزشی را انجام میدهد و آموزش می بیند. او در حین فیلمبرداری دارای رژیم سخت غذایی بود و هر روز صبح قبل از شروع فیلمبرداری بین 2 تا 3 ساعت برای آماده نگه داشتن خود سخت ورزش می کرد.

مطالب دیگر من بیشتر مرتبط می گردد به رمبوی سه و رمبوی چهار که خارج از حوصله این بحث است. نگارنده پست اولین خون جناب بروبیکر در بخش دیگری از پست خود نوع رفتار آمریکائیان با سربازان خود را با برخورد ایرانیان با رزمندگان خود مقایسه نموده است ، باید عرض کنم این قیاس اصلا صحیح نیست. ضمنا ابعاد رفتار خصمانه مردم آمریکا با این سربازان بسیار وسیعتر از آنچه که شما در اولین خون دیدید ، بود. جنگ ایران و عراق یک جنگ تحمیلی بود. در واقع سربازان ایرانی برای دفاع از خاک کشورشان تن به جنگیدن دادند. اما آمریکائیان مجبور به جنگیدن نبودند. انها صرفا برای دفاع از متحد خود راهی جنگ شدند. از طرفی جنگ ایران و عراق در مرز دو کشور در جریان بود. سربازان ایرانی در طول جنگ بارها به خانه های خود می آمدند و دوباره به جبهه اعزام می شدند.

اما جنگ در ویتنام یک جنگ پراکنده بود. دوری مسافت باعث گردیده بود سربازان سالها از وطن خود دور باشند. به همین دلیل وقتی بعد از پایان جنگ به کشورشان مراجعت کردند شاهد تغییرات زیادی بودند. آنها وقتی به ویتنام رفتند محبوب ترین فیلم مردم آمریکا جعبه موسیقی (اشکها و لبخندها) بود اما وقتی برگشتند فیلم آخرین تانگوی پاریسی (فیلمی سراسر برهنگی) فیلم محبوب مردم بود. مردم آمریکا آنقدر از جنایات سربازان خود در ویتنام شنیده بودند که در استقبال از سربازانشان روی پلاکاردهای خود نوشته بودند به خانه خوش آمدید قاتلین بچه!!! . عوارض ناشی از جنگ ویتنام بسیار پیچیده تر از آن است که ما فکر می کنیم. درباره وقایع این جنگ هزاران کتاب می توان نوشت. هنوز بعد از گذشت دهها سال از جنگ سربازانیکه اکنون بسیار پیر شده اند گاهی به ویتنام می روند. بسیاری از زنان فاحشه خانه های ویتنام هنگام ترک سربازان آمریکایی، از انها حامله بودند. این پیرمردان امروز و سربازان دیروز به دنبال فرزندان خود هستند.

جنگ ایران و عراق را هرگز نمی توان به جنگ ویتنام تعمیم داد. اما تعمیم حاج کاظم به رمبو به مراتب (البته تاحدودی) قابل درک تر است. هرچند در آنجا نیز تفاوتهای عمده ای وجود دارد. حاج کاظم یک سرباز آرمانگرا بود و از این حیث هیچ شباهتی به رمبو ندارد. اما اگر از نمایی دیگر به موضوع نگاه کنیم می توان شباهت های کوچکی در وقوع موضوع دو فیلم پیدا نمود.

در هر حال گستاخی بنده را ببخشید. سالها مطالعه آثار استادم جناب مسعود فراستی و درس گرفتن از محضر ایشان باعث گردیده است تا در اینطور مواقع کمی رک و شفاف باشم.  بنظر من در نقد و بررسی یک اثر سینمایی باید هرکسی نظر خود را شفاف بگوید و  ضمن احترام به یکدیگر تعارف و مراعات را باید کنار گذاشت. امیدوارم مطالبی که نوشتم برایتان مفید بوده باشد.