وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله
نام کاربری:  
رمز عبور:     



کلمات کلیدی: شعر, یک, ماجرا,
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
یک شعر ..... یک ماجرا
نویسنده پیام
مدیر بازنشسته سایت
*****



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:325
تاریخ ثبت نام:شهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه زوج جلال مقامی و همسرش+همه
دلنوشته من به کسی که غواصی آموختم ، عاقبت مرا غرق کرد
شماره کاربری : 3
ارسال: #1
یک شعر ..... یک ماجرا
در تاریخ ادبیات ایران شاعران ما گاهی شعرهایی سروده اند که حواشی و ماجرای سروده شدن آن شعر ، خود به اندازه آن شعر جذاب است. با اجازه ادیبان سینما کلاسیک برای تفکیک اینگونه شعرها از تاپیک مشابه، این جستار را استارت میزنم . در این جستار علاوه بر شرح شعر به حواشی و ماجرای خلق آن شعر نیز پرداخته می گردد:


حالا چرا؟

استاد شهریار



در خصوص سرودن این شعر زیبا روایات مختلفی نقل شده است اما همه آنها با کمی شاخ و برگ دادن به موضوع دلالت بر یک ماجرا دارند. شهریار برای این شعر اینگونه روایت می‌کند که، در سال 1309 که شخصی درباری دختر مورد علاقه‌ام را از چنگم به در آورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند؛ شب‌ها که تنها می‌شدم، گریه سر می‌دادم و با خدایم راز و نیاز می‌کردم.


شبی‌ در زیر سنگی‌ آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: « یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده « یعنی » از تو به شتاب عذاب می‌طلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمی‌کند ».
بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستری‌ام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقه ام خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب می‌سوختم، شعر معروف "حالا چرا " را ساختم.


اخیرا خبرگزاریها دستخط این شاعر بزرگ تبریزی را از این شعر منتشر نموده اند. این شعر زیبا را بنان نیز به زیبایی تمام می خواند و اخیرا سالار عقیلی هم آنرا بازخوانی نموده است.


[تصویر: 14484030312.jpg]


در بیوگرافی استاد شهریار این ماجرا اینگونه نقل گردیده است:



شهریار سال آخر رشته پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانواده دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این که فقط یک سال به پایان دوره ۷ ساله رشته پزشکی مانده بود ترک تحصیل کرد. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمد در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار در بیمارستان شعری را که  در زیر آمده است، در بستر می‌سراید. او سپس ترک تحصیل می کند .....


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
 
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
 
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
 
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
 
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
 
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
 
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمى‌پاشد زهم دنیا چرا؟
 
شهریارا بی حبیب خود نمى‌کردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟

[تصویر: 14484032801.jpg]
۴-۹-۱۳۹۴ ۰۱:۴۷ صبح
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Unregistered

وضعيت :
 
شماره کاربری : 0
ارسال: #2
RE: پاسخ موقت به موضوعات سایت (ویژه کاربران متقاضی فعالیت در سایت)
من امشب با تردید جنگیدم
سوءتفاهمات را کنار بگذارید
با شعری از اسطوره زندگی ام به جمع شما می پیوندم:



[تصویر: 14489223411.jpg]

 
"گناه" عنوان اولین شعری است که از فروغ فرخزاد در مجله ی روشنفکر چاپ شد و عجیب سر و صدا کرد.

شرح چاپ اولین شعر فروغ « گناه » رو با هم بخوانیم : فروغ مرتبا برای دیدار با سردبیران نشریات از اهواز به تهران می آمد. ماجرای چاپ این شعر در مجله روشنفکر هم مربوط به همان دوران است . فریدون مشیری دبیر بخش شعر مجله بود . شرحی که مشیری از اولین دیدار با فروغ می گويد خیلی جالب است : « دختری با موهای آشفته ، با دست هایی که از جوهر خود نویس آغشته شده بود ، با کاغذی تا شده که شاید هزاران بار آن را میان انگشتانش فشرده بود ، وارد اتاق هیات مدیره تحریریه مجله روشنفکر شد و با تردید و دودلی ، در حالی که از شدت شرم ، کاملا سرخ شده بود و می لرزید ، کاغذش را روی میز گذاشت ... » مشیری فروغ را نیمه وحشی با موهای آشفته و دست های جوهر آلوده توصیف می کند ! که بیشتر یک دختر خانم به نظر می رسید تا یک زن. فروغ سه شعر به مشیری ارائه می کند و او از میان آنها گناه را برمي گزيند .
مشیری از گستاخی این شعر حیرت می کند ! به خصوص با توجه به فروغ که مثل یک دختر خجالتی با دست های جوهری جلو او نشسته بود ! هر چند که با توجه به فضای آن دوران سرودن چنین اشعاری مسئله چندانی نداشت [!!!] اما نکته اصلی " گناه" این بود که یک « زن » آن را سروده بود . تا قبل از آن تاریخ نظیر چنین جسارتی از هیچ زنی دیده نشده بود . بگذاريد یك پرانتز باز کنم و اندكي در مورد زنانگی ، یعنی یکی از مشخصه های اصلی شعر فروغ بنویسم . شما شعر شاعران زن قبل از فروغ را نگاه کنید ، چه شعرای گذشته چه معاصرانی مثل پروین اعتصامی ، تقریبا هیچ قرینه ای بدست نمی آورید که به شما بگوید شاعر زن بوده است . می شود گفت با توجه به اینکه تاریخ کشور ما یک تاریخ مرد سالار است ، متاسفانه ادبیات ما هم با تاثیر پذیری از همین واقعیت ادبیاتی مذکر بوده . به طوری که شعر شاعران زن ما هم لحنی مردانه دارد . شعرای زن قبل از فروغ تقریبا هیچگاه احساسات و عواطف زنانه را در شعرهايشان منعکس نکردند . اما شعر فروغ کاملا زنانه است . و از این نظر فروغ به عنوان یک « خط شکن »! بسیار اهمیت دارد
 .

هر چند که بعد از فروغ شعرای زن بسیاری پیدا شدند و تحت تاثیر فروغ – حال چه این تاثیر را منفی بدانیم یا مثبت – اشعاری بسیار بی پروا تر سرودند ، اشعاری که خیلی ها آنها را فاقد ارزش هنری میدانند ، اما در بررسی شعر فروغ باید این نکته را در نظر داشته باشیم که شعر او ، از آنجا که به ذات اصالت دارد و تکرار کار دیگران نیست ، در نتیجه ارزشی بسیار فراتر دارد .بر گردیم سر داستان چاپ گناه : مشیری برای چاپ شعر با یکی از دوستان خود در نشریه مشورت می کند و آن دوست در پاسخ می گوید : « آقا ، چاپ کن بره ! »
به قول مشیری : « چاپ کردیم و نرفت ! » جنجال و اعتراض وحشتناکی بعد از چاپ این شعر بوجود آمد و هر چند که فروغ با این شعر مشهور شد و طرفدارانی دست و پا کرد اما چند برابر اون برای خودش دشمن تراشید ! همه جا به فروغ گفتند زن بدکاره . عده ای از قم نامه نوشتن و فروغ را تکفیر کردند .

فروغ در این زمان در تهران و در خانه پدری سکونت داشت . چاپ این شعر باعث شد پدر ( که همیشه با شعر گفتن فروغ مخالف بود ) جلوی او بایستد و فروغ را مایه ننگ و بی آبرویی خانواده بخواند . فروغ قهر می کند و از خانه بیرون میرود ( یا به روایتی بیرونش میکنند ! ) و مدتی در یک خانه اجاره ای در خیابان شاه زندگی می کند . بعد از چندي بر میگردد اهواز پیش شاپور.
[rtl]محمود طلوعی در کتاب چهره ها و یاد ها در فصل مربوط به فروغ و حین شرح گفتگوی خودش با پوران فرخ زاد اشاره به چاپ شعر گناه میکند ، پاسخ پوران جالب است : « بسیاری از اشعار فروغ زائیده تخیل یا آرزو های برآورده نشده اوست ... من نمیگویم فروغ در عمر کوتاه خود مرتکب خطایی نشده است ، اما کدام یک از ما خطا نکرده ایم . چرا خطا ها و گناهان خودمان را نمی بینیم و خطا های دیگران را زیر ذره بین می گذاریم ؟ ... » با توجه به توصیفی که فریدون مشیری از سر و وضع فروغ در هنگام ارائه گناه جهت چاپ می کند میتوانيم با احتمال بالایی نتیجه گیری کنيم که گناه همون زائیده خیال فروغ است . فروغ بعدا در دفتر اسیر و در شعر رمیده به نوعی جواب منتقدانش را میدهد :  گريزانم از اين مردم كه با من ،به ظاهر همدم ويكرنگ هستند ولي در باطن از فرط حقارت بدامانم دو صد پيرايه بستند از اين مردم كه تا شعرم شنيدند برويم چون گلي خوشبو شكفتند ولي آن دم كه در خلوت نشستند مرا ديوانه اي بد نام گفتند.


[تصویر: 14489223412.jpg]



[/rtl]
گنه كردم گناهی پر ز لذت                                       
كنار پيكری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه كردم
در آن خلوتگه تاريك و خاموش


در آن خلوتگه تاريك و خاموش
نگه كردم بچشم پر ز رازش
دلم در سينه بی تابانه لرزيد
ز خواهش های چشم پر نيازش


در آن خلوتگه تاريك و خاموش
پريشان در كنار او نشستم
لبش بر روی لب هايم هوس ريخت
زاندوه دل ديوانه رستم


فرو خواندم بگوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق ديوانه من


هوس در ديدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پيمانه رقصيد
تن من در میان بستر نرم
بروی سينه اش مستانه لرزيد


گنه كردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی كه گرم و آتشين بود
گنه كردم میان بازوانی
كه داغ و كينه جوی و آهنين بود
۱۰-۹-۱۳۹۴ ۰۲:۰۴ صبح
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
کاربر فعـال
***



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:10
تاریخ ثبت نام:مهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه
دلنوشته من من قفسی هستم در جستجوی پرنده ای... فرانتس کافکا
شماره کاربری : 16
ارسال: #3
RE: یک شعر ..... یک ماجرا
[تصویر: 14520123361.jpg]

" آفیش سرخ "
L'affiche rouge





اشعاری برای بخاطر سپردن یا Strophes pour se souvenir, شعری است که لویی آراگون (Louis Aragon), رمان‌نویس و شاعر سورئالیست فرانسوی در سال 1955 به مناسبت نامگذاری یکی  از خیابان های پاریس به نام گروه مانوشیان (Groupe Manouchian) سرود؛ این گروه, جمعی از پارتیزان‌های خارجی بودند که در مبارزه علیه نازی‌ها در فرانسه تیرباران شدند.

شما نه جویای افتخار بودید و نه اشکی

نه نوای ارگ کلیسا و نه دعا در بالین مرگ

یازده سال گذشت، زمان چه زود می‌گذرد، یازده سال

و شما فقط از سلاح تان استفاده کرده بودید

مرگ، سوی چشمان پارتیزان را خاموش نمی‌کند

تصاویرتان بر دیوارهای شهر ما آویخته بود

با سیاهی ریش نتراشیده و شب تهدید آمیز موهای آشفته

بر اعلامیه‌ای که به لکه‌ای خون می‌مانست

و تلفظ دشوار نام‌های تان دست آویزی بود

تا راهی برای ترساندن رهگذران بیابند

انگار که هیچ‌کس شما را یک فرانسوی نمونه نمی‌دانست

تمام روز مردم به راه خود می‌رفتند بی آن که نگاهی به شما بیاندازند

اما در ساعات منع عبور و مرور، انگشتانی بی پروا

بر تصاویر شما نوشته بود: "جان باختگان برای فرانسه"

و بامداد، عزاداری‌ها چهره ی متفاوتی به خود گرفت

همه چیز به رنگ آبی سردی در آمده بود

در پایان فوریه و به مناسبت آخرین لحظات زندگی تان

و همان وقت یکی از میان شما به آرامی گفت:

سلامتی همه، سلامتی آن‌ها که زنده می‌مانند
من بی هیچ کینه‌ای از مردم آلمان خواهم مرد

بدرود ای رنج و لذت، بدرود گل‌های سرخ

بدرود زندگی، بدرود ای روشنایی و نسیم

ازدواج کن، شاد باش و مرا در یاد نگه دار

تویی که در زیبایی اجسام باقی خواهی ماند

آن هنگام که همه چیز در "ایروان" پایان می‌یابد

خورشید درخشان زمستانی تپّه را روشن می‌کند

طبیعت چه زیباست و من چقدر دلگیرم

عدالت بر ردّ پاهای ما پیروزمندانه قدم خواهد زد

"ملینه"ی من، عشق من، یتیم شده ی بی پناهم

از تو می‌خواهم که زندگی کنی و فرزندی به دنیا بیاوری

آن‌ها بیست و سه نفر بودند، هنگامی که تفنگ‌ها به گل نشست

بیست و سه نفر که پیش از موعد جان شان را فدا کردند

بیست و سه بیگانه و با این حال برادران ما

بیست و سه عاشق زندگی تا پای مرگ

بیست و سه نفر که فریاد بر آوردند: "فرانسه"

پیش از آن که بر خاک فرو افتند



زمانی که پاریس در اشغال نازی‌ها بود و جنبش مقاومت با آنها مبارزه می‌کرد، تعداد محدودی از پارتیزان‌های اسپانیایی مجاری، لهستانی و ارمنی که عاقبت دستگیر و اعدام شدند همراه فرانسوی‌ها علیه نازی‌ها مبارزه می‌کردند. اشغالگران نازی بعد از دستگیری این افراد با تبلیغات وسیع آنان را تروریست و خائن به فرانسه معرفی کردند و آفیش‌هایی با عکس پارتیزان‌ها روی در و دیوار ِ خیلی از دیوارهای فرانسه چسباندند که بعداً به آفیش سرخ مشهور شد که به قول آراگون مثل لکه‌های خونی بر دیوارها بود.

۲۲ نفر از آنان در سال ۱۹۴۴ تیرباران شدند و چند ماه بعد یک زن نیز گردن زده شد، چون مطابق قوانین آن موقع فرانسه، تیرباران زن‌ها ممنوع بود. بعد از اعدام این افراد، آفیش‌های سرخ تا مدت‌ها روی در و دیوارها مانده بود... چون آراگون می‌گوید که در ساعات روز، عابران، به خصوص فرانسوی‌ها توجهی به این تصاویر نمی‌کردند... اما شب... در ساعات حکومت نظامی، انگشت‌های سرگردانی روی آفیش‌ها می‌نوشت که : این افراد جانشان را به خاطر فرانسه از دست داده‌اند.

رهبر تیرباران شدگان، شاعری ارمنی از دیار ایروان به نام میساک مانوشیان بود. به همین دلیل هم این گروه به نام گروه «مانوشیان» معروف شد. میساک مانوشیان با شجاعت در برابر نازیها مقاومت کرد و با نثار خونش تبدیل به یک قهرمان ملی فرانسویان گردید.

میساک مانوشیان نامه‌یی در آخرین ساعات حیاتش نوشته که حاکی از عمق عشق به زندگی و فداکاری و از خودگذشتگی این انسان والا است.


نامه میساک مانوشیان

ملینه عزیزم، بینوای کوچولوی محبوبم، تا چند ساعت دیگر، در این جهان نخواهم بود. ما در ساعت ۳ بعداز ظهر امروز تیرباران می‌شویم. این مانند یک حادثه‌یی است که در زندگیم رخ می‌دهد. باورکردنی نیست، اما با این همه می‌دانم، دیگر هرگز تو را نخواهم دید. چه چیزی می‌توانم برایت بنویسم؟ در حالی‌که حیرانم، اما همزمان برایم بسیار روشن است... در آستانه پیروزی و رسیدن به هدف خودم را فدا می‌کنم. خوشا به‌حال کسانی که بعد از ما زنده خواهند بود و طعم شیرین آزادی و صلح را می‌چشند. مطمئن هستم که خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادی خاطرات ما را گرامی خواهند داشت. در این لحظه مرگ، تأکید می‌کنم هیچ کینه‌یی نسبت به مردم آلمان ندارم و هرکس که شایسته هرچه بود، دریافت خواهد کرد. ولی من مخالف این هستم که برخی از آنها ولو این‌که مستحق باشند، مجازات شوند. مردم آلمان و تمام خلقها بعد از جنگ که چندان دور نیست، در صلح و برادری زندگی خواهند کرد. خوشبختی از آن همه باد!...

تأسف عمیق من از این است که نتوانستم تو را خوشبخت کنم. خیلی دوست داشتم که فرزندی از تو به یادگار می‌داشتم، همان چیزی که همیشه خواست تو هم بود. خواهش می‌کنم برای خوشحالی من و برای این‌که آخرین خواست مرا جامه عمل بپوشانی، بعد از جنگ بدون درنگ با کسی که می‌تواند تو را خوشبخت کند، ازدواج کن و بچه‌دار شو. ..

اگر ممکن است، خاطراتم را نزد والدینم در ارمنستان بازگویی کن. من به همراه ۲۳ نفر دیگر با افتخار و سربلندی و به‌عنوان مردی با وجدان آسوده می‌میرم...

امروز، روز آفتابی است. در حالی به خورشید نگاه می‌کنم و به زیبایی طبیعت نگاه می‌کنم که همه چیز را دوست دارم و می‌گویم که خداحافظ زندگی و خدا حافظ همه شما


شعر آراگون که با الهام از نامه میساک مانوشیان سروده  و در آن استادانه از برخی جملات نامه مانوشیان گنجانده شده است، در سال ۱۹۵۹ توسط لویی فِره خواننده چپ فرانسوی در ترانه ای به نام آفیش سرخ یا دیوارکوب سرخ اجرا شد و به یک اثری جاودانه درآمد.


منبع: پیج فارسی و انگلیسی ترانه در سایت ویکی پدیا

ویدئوی این ترانه ی  مانا را می توانید از لینک زیر دریافت کنید:

http://s3.picofile.com/file/8231827018/L_affiche_Rouge_1_.mp4.html




[تصویر: 14520123362.png]
تصویر: p://cinemaclassic.ir/up/uploads/14520123362.png


۱۵-۱۰-۱۳۹۴ ۰۸:۳۹ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
کاربر عادی سینما کلاسیک
*



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:17
تاریخ ثبت نام:مهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه حسین عرفانی
دلنوشته من فراموش کردن و بخشودن ، تنها هنر زیستن در بهشت است - ویلیام بلیک
شماره کاربری : 26
ارسال: #4
RE: یک شعر ..... یک ماجرا
احتمالا روایات مختلفی را از سرودن شعر معروف استاد شهریار در وصف مولای متقیان شنیده اید یکی از روایات بدینگونه است:

آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین (علیه السلام) با جمعی حضور دارند .حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید. دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند. فرمودند:  شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید. آن گاه محتشم و جند تن از شاعران فارسی زبان آمدند .فرمودند: شهریار ما کجاست؟ شهریار آمد .حضرت خطاب به شهریار فرمودند: شعرت را بخوان!


شهریار نیز شعرش را می خواند:

 
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا


[تصویر: adab12.jpg]



آیت الله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم. فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند .گفتم: از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید .چند روز بعد شهریار آمد. دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (علیه السلام) دیده‌ام.
 
از او پرسیدم: این شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساخته ای؟ شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام .مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی به شهریار می فرمایند: چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) تشریف دارند.حضرت , شاعران اهل بیت را احضار فرمودند: ابتدا شاعران عرب آمدند . سپس فرمودند: شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند. آنها نیز آمدند. بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید. آن گاه حضرت فرمودند: شهریار شعرت را بخوان ! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید .
 
شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید: من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم  تا کنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .
 
آیت الله مرعشی نجفی فرمودند: وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت، معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده ، من آن خواب را دیده ام .ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند: یقینا در سرودن این غزل به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید. البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.

توضیح شخصی من برای سروران گرامی در سینما کلاسیک:

سالها پیش سریال زندگینامه استاد شهریار نیز از سیمای جمهوری اسلامی پخش گردید در این سریال این روایت به گونه دیگری به نمایش در می آید. اگر خاطرتان باشد یک بیت از شعر را شهریار می خواند و بیت دیگرش را آیت الله.


شهریار شاعر قرنها پیش نیست. او را شاعر معاصر می نامند. نمی دانم خیلی سعی نمودم که خود را قانع نمایم که چنین موضوعی واقعیت دارد اما نمی توانم به همین سادگی بپذیرم. بویژه آنکه این موضوع با روایتهای مختلف هم نقل گردیده. این موضوع چیزی شبیه به معجره است. باید بیشتر از اینها به آن پرداخته می گشت. البته نه آنکه من شخص شکاکی باشم ، تردید من بخاطر روایتهای مختلف است.
۲۳-۱۰-۱۳۹۴ ۰۷:۴۳ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان

شبکه های اجتماعیدرباره مادوستان ما
   
 
تمامی حقوق محصولات و امکانات این سایت برای سینما کلاسیک محفوظ است
وهرگونه کپی برداری و سو استفاده پیگرد قانونی دارد

پشتیبانی توسط : گروه سایت سازان برتر
MyBB © MyBB Group
دانلود آهنگ جدید
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی