وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله
نام کاربری:  
رمز عبور:     



کلمات کلیدی: گرتا, گاربو, زنی, باچشمان, همیشه, عاشق,
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
گرتا گاربو ( زنی باچشمان همیشه عاشق )
نویسنده پیام
کاربر فعـال
***



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:38
تاریخ ثبت نام:شهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه همهء خوبان
دلنوشته من پشت سیگارم حرفهاییست که با گفتنشان بیشتر دود میشوم
شماره کاربری : 4
ارسال: #1
گرتا گاربو ( زنی باچشمان همیشه عاشق )
گرتا گاربو به روایت ویکی پدیا زندگی و آثار ( اینجا کلیک کنید )

[تصویر: 14487389951.jpg]

دربارهء گرتا گاربو :
گاربو را همفری بوگارت هنرپیشه های زن می نامند .
او چنان در تصویر یک زن عاشق پیشه و رنج کشیده غرق شده بود که همین تنها و آخرین تصور از گاربو در اذهان است .
در اوج کنار کشید و کسی پیری آن چشمان دریاگونه را در هیچ فیلمی ندید .
خودش گفته بود : نمیخواهم تنها باشم بلکه میخواهم تنها رها شوم .
و تنها رهاشد ؛ سالهای آخر در انزوا بسر برد و در خانه اش را بروی کسی باز نکرد .

[تصویر: 14487389952.jpg]

او استعدادی شگرف از سینمای سوئد بود و در هالییوود به نماد تبدیل شد .
گویا در هنگام بازی میل نداشت که کسی غیراز تصویر بردار و نورپرداز حضور داشته باشد و حتی کارگردان را نیز بیرون میراند .
خودش گفته است : وقتی مردم برای تماشا می آیند من فقط زنی هستم که جلو دوربین شکلک درمی آورم . و این خیال را بهم میریزد . من اگرتنها باشم چهره ام کارهایی انجام میدهد که خودم از انجام آن ناتوانم .

***
۷-۹-۱۳۹۴ ۱۱:۰۳ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
کارشناس کارگروه موسیقی
****



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:23
تاریخ ثبت نام:مهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه
دلنوشته من آنها از تاریکی آمده اند
شماره کاربری : 18
ارسال: #2
RE: گرتا گاربو ( زنی باچشمان همیشه عاشق )
Woman In Darkness                                                      زنی در تاریکی   
 
«گرتا گاربو» که با اسم اصلی «گرتا گوستاوسون» در استکهلم بدنیا آمد و در طی سالهای قبل از جنگ جهانی دوم یکی از درخشانترین ستارگان هالیوود محسوب میشد. در این مقاله خانم «سیمون فلیت» که دوست دیرین «گاربو» بشمار میرود درباره زندگی خصوصی این زن گفتگو میکند...
ببینیم چگونه میتوان پس از سالهاافتخار و روشنایی در ظلمت و تاریکی زیست و «فراموش شده» زندگی کرد؟



با جمعی از دوستان سوار بر اسب در ارتفاعات «ویلشایر» گردش میکردیم؛ یکی از سوارکاران با انگشت بسوی خانه صورتی رنگ در انتهای دره اشاره کرد و خطاب به پسرک مهتری که همراه ما بود گفت:
-«گرتا گاربو اینجا زندگی می کند..........»
پسرک پرسید :
-«گاربو کیست ؟ »
پاسخ شنید :
-« زنی که میل ندارد عکسش را بیاندازند.»
انسان گاهی از خودش میپرسد که چرا با این تمایل ساده یک زن گوشه نشین اغلب صورت تبلیغات و شایعه سازی داده میشود ؟ چرا هرکجا که این زن میرود مخبرین جراید وقیحانه و با سماجت دنبالش میکنند؛ مگر نه اینکه سه چهارم سینما روهای عصر ما هرگز چهره وی را روی پرده سینما مشاهده نکرده اند و مسلما نیمی از این گروه حتی اسم او را نیز نشنیده اند ؟
این اوخر چند مخبر عکاس برای اینکه بطور ناگهانی عکس «گاربو» را بگیرند در حوالی منزل ییلاقی وی خود را در میان پرچینها مخفی نمودند و منتظر فرا رسیدن او نشستند، تصادفا یکی از همسایگان متوجه موضوع گردید و «گاربو» را قبل از جریان مطلع نمود.
ماجرای کشمکش این زن با دنیای مطبوعات خاطره فانتزیهای «هانس کریستین اندرسون» را بیاد می آورد.
«گاربو» بامید آنکه خبرنگاران را از برداشتن عکس خود مایوس کند عینک سیاه میزند و مخبرین عکاس نیز باین دلیل که وی عینک سیاه می زند همچنان تعقیبش می کنند . این سلسله رقت بار و بیرحمانه ایست.

[تصویر: 14507056731.png]
گاربو در «مکافات گوستا برلینگ»(1923) یکی از فیلمهای اولیه خویش که در زادگاهش تهیه شده بود.........چهره این زن هنوز بزرگترین نمونه زیبایی آرام , عمیق و مرموز بشمار میرود.



فقط در «ویلشایر» انگلستان بود که گاربو میتوانست مدتی با فراغ بال بطور ناشناس گردش کند.چند سال پیش وی برای نخستین بار به این ناحیه آمد بود و او برای تماشای یکی از نمایشنامه های کمدی «نوئل کاوارد» به تئاتر «پاویلون» رفتیم.در آنجا هیچکس متوجه وی نشد و مزاحمتی پدید نیاورد. فقط موقع آنتراکت نمایشنامه جلوی بار تئاتر آقای «آنگوس مک بین» مخبر عکاس جراید ویرا شناخت و بزرگوارانه از گرفتن عکس او خودداری نمود.
من نخستین بار «گاربو» را در یک مهمانی که دوستان مشترک من و او ترتیب داده بودند ملاقات کردم؛ در آنوقت او در نیو یورک زندگی میکرد و من خیال داشتم بزودی این شهر را با یک کشتی بارکش ترک کنم.
نخستین کلمات او خطاب به من این بود؛
--بار کشتی شما چیست؟
با حیرت جواب دادم :
--گندم
--بسیار خوب اگر توی راه قدری آب دریا رویش بپاشد شروع به رشد می کند و تا کشتی بمقصد برسد بار شما هم دو سه برابر شده است .
در آنوقت او لباسی از تور سفید بر تن داشت و در اطراف اطاق با این لباس مثل روح سرگردانی میخرامید.
چند ماه بعد بار دیگر در یک مهمانی با او روبرو شدم و این بار توانستم چند دقیقه در باغ بتنهایی با او گردش کنم. مجددا متوجه شدم که این زن توجه زیادی به رشد نباتات غذایی از خود نشان میدهد؛ ضمن گردش او کوچکترین دقتی نسبت به گل و گیاه ابراز نمیداشت و تمام حواسش معطوف به میوه ها و سبزیهای خوراکی بود .....
این تصور بی اختیار در ذهن من پیدا شد که «گاربو» از گرسنگی میترسد.


الان باز خاطره نخستین سفر او به «ویلشایر» در مغز من زنده شده است؛در همان وقت بود که من ضمن ملاقات خود با او متوجه قدرت «دید» شگرف او و علاقه ای که نسبت به گردش های طویل پیاده از خود نشان میداد شدم.
یادم هست که وقتی می خندید و زیاد هم می خندید سرش را به نحو دلنشینی بعقب خم میکرد ، عصر همانروز کت پوستی خانم میزبانش را بعاریه گرفت و در تمام مدت اقامتش در «ویلشایر» این کت را همیشه با خود بهمراه داشت.
روز ورودش به این ناحیه فقط یک جفت کفش آنهم کفش باله با خود آورده بود و آنرا تا روز اخر بپا داشت و حتی در مزارع شخم زده نیز با همین کفش ها آمد و رفت می کرد و وقتیکه بالاخره این کفش ها فرسوده شد و از بین رفت برای خرید یک جفت کفش با دوام عازم «سالیسبوری» گردیدو در جستجوی جنس مورد پسند خود تمام مغازه ها و حتی بازار را زیر پا گذرانید تا بالاخره آنچه را که میخواست با قیمت مناسب پیدا کرد...
این نکات که هراس وی را از دنیا و مادیات نشان میداد بیش از خود وی  باعث عذاب آنهایی میشد که در اطراف او متوجه او متوجه این حقیقت دردناک میگشتند.
این اواخر « گاربو» بار دیگری سفری به «ویلشایر» کرد ، در این دیدار مجدد وی رنج سفر را بقصد تماشای باله بخود هموار کرده بود ؛ وقتیکه باو گفتند سفر قبلی وی ضمن انتخابات عمومی انگلستان صورت گرفته بوده است باور نمیکرد ، بعد از اینک از این مطلب مطمئن شد بما گفت:
«زمان چه زود میگذرد ؛ حوادث و جریانهای معمولی بنحوی زمان را اشغال کرده اند که برای وقوع حادثه های غیر عادیدیگر هیچ محل و فرصتی باقی نمانده است همین «صبح از خواب بیدار شدن» ها  هم خودش وقت میگیرد ... بهتر نبود اگر آدم میتوانست با همان سر و روی کثیف به خیابان برود؟»
بعد برقی درخشان در چشمهایش درخشید.

[تصویر: 14507056732.jpg]

«باید اقرار کنم که خود من بعضی روزها ریش نتراشیده به خیابان میروم!»
بدنبال این حرف خنده مفصلی  سر داد و این احساس در من ایجاد شد که وی بخود می خندد بعد جمله ای ادا کرد که ضمن آن یک غلط دستوری وجود داشت؛ یکی از اطرافیان او را متوجه اشتباه خویش کرد ؛ «گاربو»  پس از اندکی مکث بآرامی گفت :
من هنوز بلد نیستم بخوبی انگلیسی حرف بزنم. مفهموم ضمنی این این کلام را  همه بخوبی دریافتند:
دیگر دلم نمی خواهد به این زبان تکلم کنم.
زنی که  دنیای عصر خویش را بآن وضع بی سابقه و عجیب مسحور کرده بود اینک جزو یکی از افسانه های فراموش شده زمان، زندگی تهی و تیره ای را میگذراند.[تصویر: huh.gif]


[تصویر: 14507056733.jpg]


«کامیل»،«گراند هتل»،«ماتاهاری؛ملکه کریستین؛مکافات گوستاوبرلینک و نینوچکا» اینک جزو آثار جاودان سینمای آمریکا در آمده اند اما زنی که باین آثار جان بخشید پس از اتمام آخرین فیلم خود «زن دو چهره» در سال 1941 برای همیشه سینما را ترک گفت و در سایه فرو خزید .
زندگی او بالطبع از حسرت و ناکامی خالی نیست و گرچه خود او بدقت می کوشد تا در رفتار و سکناتش چیزی از این درد عمیق مشهور نگردد ، ولی جسته و گریخته میتوان دریافت که یاد گذشته تا چه حد مایه رنج و عذاب اوست......
آنروز که با او در باغ خانم میزبانمان قدم می زدیم یکدفعه و بی مقدمه چهره اش را در لابلای گل دیر شکوفای «ماگنولیا» فرو برد و در حالیکه صدایش اندکی میلرزید آهسته گفت:
- چه بوی شومی دارد...
در آنوقت مسلما یاد دسته گلهایی که یک زمان بیدریغ نثارش گشته بود بر روح وی سنگینی می کرد.
طی برخوردهایمان من با گاربو از هر دری صحبت کردم. یکبار موضوع گفتگوی ما یکی از دسیسه های بزرگ تاریخ انگلستان بود که در آن گروهی قصد انهدام پارلمان و از بین بردن نمایندگان مجلس را داشتند.
«گاربو» با تعمق و شمرده گفت: تا وقتیکه انسانها بدون اطلاع از خباثت عمل خود مرتکب گناه میشوند دنیا هرگز از دردسر و رنج فارغ نخواهد زیست.
بار دیگر ضمن صحبت اظهار داشت:
اختراعات جدید واقعا مفید و جالب است ، اما واقعا این اختراعات بخوشبختی یک فرد مجزای بشر کمکی کرده است؟[تصویر: dodgy.gif]

میدانم این زن در نظر خود تا چه حد صائب است ولی مسلن اینستکه اگر سینما را بین اختراعات جدید و « گاربو» را از میان هنرمندان عصر گذشته در نظر بگیریم جواب بنظر من مثبت است ؛ یک وقت سینما این معجزه عصر جدید او را در خوشبختی و عظمت باوجی رسانده بود که هرگز تصورش برای هیچ کس امکان نداشت.
امروز زنی که در خیابان با کفش مندرس و جوراب ساقه کوتاه کثیف رفت و آمد می کند بزیبایی گذشته خویش حسرت میخورد در حالیکه شاید خود نمیداند که جاذبه پخته و رسیده کنونی او و شخصیتی که امروز پس از عمری تجربه احراز کرده است از هر وقت برجسته تر ، عمیقتر و قابل ملاحظه تر است و این ستاره دور و رنگ پریده که اینک آسمان زیبایی و شکوه را به نورسیدگان واگذاشته است هرگز در پرتو زودگذر این مهتاب های فروزنده و ستارگان درخشان از خاطره ها محو نخواهد گردید.

[تصویر: 14507056734.jpg]

.

با تشکر

بولیت





.
امضای بولیت:


حس نازک!!!........شب که نگاهم نقطه چین ستاره هاست یاد آفتاب میکنی؟!!!!!!!!!!!!!
۳۰-۹-۱۳۹۴ ۰۵:۲۴ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان

شبکه های اجتماعیدرباره مادوستان ما
   
 
تمامی حقوق محصولات و امکانات این سایت برای سینما کلاسیک محفوظ است
وهرگونه کپی برداری و سو استفاده پیگرد قانونی دارد

پشتیبانی توسط : گروه سایت سازان برتر
MyBB © MyBB Group
دانلود آهنگ جدید
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی