وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله
نام کاربری:  
رمز عبور:     



کلمات کلیدی: خبرنگاران, ماندگار, فیلمهای, سینمای, کلاسیک,
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
خبرنگاران ماندگار فیلمهای سینمای کلاسیک
نویسنده پیام
مدیر بازنشسته سایت
*****



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:325
تاریخ ثبت نام:شهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه زوج جلال مقامی و همسرش+همه
دلنوشته من به کسی که غواصی آموختم ، عاقبت مرا غرق کرد
شماره کاربری : 3
ارسال: #1
خبرنگاران ماندگار فیلمهای سینمای کلاسیک
این تاپیک قبلا در یک سایت دیگر توسط بنده ایجاد گردیده بود. تصمیم داشتم چند ماه دیگر مطالب این تاپیک را به سینما کلاسیک منتقل نمایم اما بدلیل حذف این تاپیک در ان سایت مجبور شدم زودتر از موعد مقرر آنرا از روی بکاپ خود منتقل نمایم. در حال حاضر انجمن سینما کلاسیک تنها سایتی ست که به این موضوع بصورت تخصصی می پردازد و در آینده نزدیک مطالب جدیدتری در خصوص سایر خبرنگاران خواهم نوشت:




سینمای کلاسیک مملو است از سوژه های ناب و زیبا . قتلهای پیچیده ، گانگسترهای زرنگ ، کلانترهای شجاع ، عشقهای نافرجام ، زندانیهای بیگناه ، سرقت های بزرگ ،اعدامهای مخوف و .......  خبرنگارهای سمج اما جذاب. حرفه خبرنگاری در قرن نوزدهم به واسطه محدود بودن رسانه های خبری جزو یکی از حرفه های جذاب و پر خطر بود. خبرنگاران تاثیر به سزایی در تغییر مسیر جامعه داشتند. این حرفه آنقدر حائز اهمیت بود که در سینمای کلاسیک بارها و بارها فیلمهایی با محوریت خبرنگاران ساخته شد.


حتی در بسیاری از مواقع علیرغم آنکه سوژه و هدف فیلم موضوع دیگری بوده است گاهی حضور کوتاه یک خبرنگار در فیلم چنان تاثیر گذار بود که موجب تغییر مسیر فیلم می گردید. تعداد خبرنگاران مهم و تاثیرگذار در سینما تامل برانگیز است. از آنجا که در حوزه وب و در هیچ سایتی به این معقوله بصورت مستقل پرداخته نشده است به این فکر افتادم تا بکمک دوستان اولین مرجع خبرنگاران سینما را در این سایت ایجاد و اطلاعات مربوط به کلیه خبرنگاران ماندگار در سینمای کلاسیک را جمع آوری نمائیم. 


[تصویر: 14518241961.jpg]

فیلم تکخال در حفره
کارگردان : بیلی وایلدر
نام خبر نگار: چاک تیتام
نام اصلی هنرپیشه خبرنگار: کرک داگلاس
صدا پیشه نقش خبرنگار : منوچهر اسماعیلی
سال ساخت : 1952
تکخال در حفره فیلمی ست که کمپانی پارامونت بدون اطلاع بیلی وایلدر قبل از اکران فیلم نامش را به کارناوال بزرگ تغییر میدهد اما فیلم در نمایش های تلویزیونی و انتشار نسخه های ویدئویی آن با نام اصلیتکخال در حفره یا تکخال در آستین منتشر می شود. فیلم تصویریست از دو واقعه تاریخی مشابه که به فاصله بیست سال از یکدیگر بوقوع می پیوندد. کارگری که در سال 1925 در معدن ماسه در اثر زمین لرزه گرفتار می آید و مردی که در سال 1945 در چاهی سقوط می کند.
در هر دو ماجرا هزاران نفر در پی نجات این بخت برگشتگان گرد هم می آیند و در هر دو مورد نیز عملیات نجات ناموفق رغم می خورد. اما در هر دو ماجرا روزنامه ها در تحریک افکار عمومی نقش بسزایی داشتند.


چاک خبرنگاریست که موقعیت خود را در روزنامه ای که سابقا برایش کار میکرد را از دست داده است و حالا در پی اخبار برای روزنامه کوچکی می باشد که برایش کار می کند. او خیلی اتفاقی در جای دورافتاده ای در نیومکزیکو کارگر معدنی بنام لئو را می یابد که در اثر ریزش معدن در حفره ای  حبس شده است و تنها از سوراخ کوچکی می توان با او ارتباط برقرار نمود. چاک از این اتفاق بهترین بهره را برای بدست آوردن یک موقعیت طلایی می برد. چاک موضوع گرفتاری لئو را به یک موضوع عاطفی و ملی تبدیل می کند و با تحریک افکار عمومی مردم بسیاری را از سراسر آمریکا به ان منطقه دورافتاده می کشاند. در حالیکه برای نجات لئو راه کوتاه و آسانتری وجود داشت چاک با طولانی کردن عملیات نجات برای خود و روزنامه اش اعتبار بالایی کسب می کند. طولانی شدن عملیات نجات در نهایت به مرگ لئو می انجامد. کارگر نگون بختی که می توانست با یک عملیات ساده از معدن نجات یابد قربانی خودخواهی و زیاده خواهی یک روزنامه نگار می شود.


قطعا هر بیننده ای که برای اولین بار این فیلم را می بیند یک حس انزجار از خبرنگاران را تجربه می کند. بیلی وایلدر با فیلم تکخال در حفره بوسیله کرک داگلاس در نقش چاک صورت دیگری از خبرنگاران را به مخاطبین نمایش می دهد. کسانیکه در آن سالها این فیلم را دیدند بخوبی دریافتند که خبرنگاران چه قدرتی دارند و چگونه می توانند از احساسات مردم سوء استفاده نمایند.
لئو با حبس شدن در معدن می شود پله ترقی چاک و کلانتر محلی و حتی همسر خود. چاک با تحریک حس خیرخواهانه مردم جمعیت زیادی را به آن محل دورافتاده می کشاند. حالا چاک تبدیل می شود به خبرنگاری که هر روزنامه ای آرزوی داشتن او را داشت. خبرنگاری که دستمزدش می شود روزی هزار دلار. همسر لئو که بالاترین رقم صندوق مغازه بین راهیش 11 دلار بود حالا در روز اول آغار عملیات نجات 140 دلار از محل فروش همبرگر و قهوه دریافت می دارد.

[تصویر: 14518242027.jpg]   [تصویر: 145182420210.jpg]

پیمانکار محلی می توانست با بازسازی تونل و استفاده از الوار برای مهار ریزش طی 16 ساعت خود را به لئو برساند به دستور چاک و کلانتر خود فروخته از روش دیگری استفاده می کند آنها از یک مته بزرگ و ایجاد سوراخ از بالای صخره استفاده می کنند تا عملیات طولانی تر شود. حالا تمام خبرنگاران روزنامه های بزرگ به انجا می آیند و به تعداد جمعیت روز به روز افزوده می گردد. چاک می شود مرد شماره یک کمپین نجات لئو. همسر لئو و کلانتر و اطرافیانش  بدون اجازه چاک با هیچ خبرنگاری مصاحبه نمی کنند. او با داستان خود به رویاهای خود دست یافته بود اما قوای لئو در آن حفره تنگ و تاریک لحظه به لحظه تحلیل می رفت. چاک تیتام ولئو حالا تبدیل شده بودند به تیتر اول تمام روزنامه ها. مردم هر روز صبح روزنامه ها را میخریدند و مشتاقانه اخبار مربوط به نجات لئو را دنبال می کردند.


در حالیکه بینندگان فیلم در اوج انزجار از خبرنگاران بویژه چاک قرار دارند بیلی وایلدر زیرکانه با تغییر روند فیلم نوک پیکان انزجار را از روی چاک برمی دارد. عفونت در بدن لئو گسترش می یابد و  او را در شرایط بدی قرار می دهد. چاک تصمیم می گیرد تا عملیات حفر سوراخ با مته را متوقف کند و برای تسریع در عملیات نجات به همان روش مهار تونل با الوار روی بیاورد. اولین بارقه های انسانیت در چشمان چاک دیده می شود. او دریافته بود که لئو تا زمان رسیدن مته به حفره زنده نمی ماند لذا او دیگر به پول و شهرت فکر نمی کرد و نجات لئو برایش مهمتر می شود اما پیمانکار می گوید بدلیل ضربه های مته دیواره های تونل بسیار سست شده است و دیگر امکان بازگشایی تونل وجود ندارد و تنها راه نجات لئو ادامه حفر سوراخ با همان مته می باشد.


وجدان خفته چاک بیدار می شود. او خود را در مخمصه ای که برای لئو درست کرده بود مقصر می دانست. این دوگانگی و تردید در سکانس رساندن هدیه لئو به همسرش توسط چاک کاملا برای مخاطب مشهود است.لئو از چاک میخواهد هدیه ای که او برای پنمجمین سالگرد ازدواجش با همسرش را خریده است و در کمد اتاقش پنهان کرده است ، به همسرش بدهد و آنرا بپوشد.
لئوی محبوس در آن حفره فقط به همسرش فکر می کرد و قیافه همسرش را بعد از به تن کردن شالِ  خز دار تجسم می کرد که مانند زنان ثروتمند شده است ، اما همسر لئو به دور از گرفتاری همسرش فقط در فکر جمع کردن دلارهایی ست که از مردم برای دیدن و نجات لئو به آنجا آمده اند. همسر لئو با دیدن شالِ خز پاریسی با اکراه به آن نگاه می کند و از پوشیدن آن امتناع می کند و به چاک می گوید با پولهایی که جمع کرده است از آن بهتر را می تواند بخرد اما چاک به اجبار از او می خواهد آنرا بپوشد زیرا این درخواست لئو می باشد. این موضوع در نهایت موجب درگیری و مجروح شدن چاک می گردد اما این مجروحیت برایش بی اهمیت است ، تنها چیزیکه برای او اهمیت دارد این است که همسر لئو ، آن خز پاریسی را به تن کند.

 [تصویر: 14518242026.jpg]  [تصویر: 14518242025.jpg]

چاک در حال تحول می باشد ، این رفتار برای بینندگان از چاک کمی غیر منتظره می باشد. چنین رفتاری از خبرنگار خودخواه و مغروری که برای اشتهار و ثروت موجب گرفتاری لئو شده است به دور از انتظار بود. حالا آدمهای زیادی از ایالتهای مختلف خود را به آنجا رسانده اند. فروشندگان دوره گرد، چرخ و فلک و ..... سانحه پیش آمده برای لئو حالا برای خیلیها تبدیل به یک موقعیت شده است. همسر لئو دیگر همبرگر و قهوه نمی فروشد ، او در می یابد با گرفتن کمیسیون از فروشندگان دوره گرد و اجازه فروش به آنها پول بیشتر و راحت تری را می تواند دریافت کند.


تابلوی ورودیه ماشینها که در روز اول عدد 25 سنت بعنوان ورودیه روی آن درج شده بود حالا به یک دلار (چهار برابر) رسیده بود. برای لئو نفس کشیدن در آن حفره لحظه به لحظه سخت تر می شد بدون آنکه بداند محبوس شدنش در چند قدم آنطرف تر خارج از حفره باعث چه خیر و برکتی شده است.
حال لئو رو به وخامت می رود و دیگر امیدی به زنده ماندن او نیست . لئو از چاک که او را بهترین دوست خود می پندارد می خواهد تا پدر روحانی را برایش به آنجا بیاورد. چاک نیز بلافاصله درخواست لئو را اجابت می کند و پدر روحانی را به معدن می آورد تا لئو بتواند از سوراخی که تنها راه ارتباطی با آن حفره بود ، نزد کشیش اعتراف کند.


[تصویر: 14518249591.jpg]




لئو می میرد در حالیکه مردم همچنان در بیرون از معدن منتظر بیرون آوردن او هستند. عذاب وجدان چاک را آزار میدهد. او دیگر بفکر روزنامه خود و ارسال تازه ترین خبرها نیست. چاک در حالیکه هنوز از زخم ناشی از درگیری با همسر لئو رنج می کشد بر بلندی می رود و خبر غافلگیرنده ای را به مردم میدهد:  لئو مرد ، در حالیکه مته فقط بیست فوت تا حفره فاصله داشت ، حالا برید خونتون.

[تصویر: 14518241982.jpg]    [تصویر: 14518242028.jpg]


نمایش تمام می شود و ظرف چند دقیقه همه چیز جمع می شود. جمع شدن چادر بزرگ  در وسط محوطه کنایه از به اتمام رسیدن سیرک می باشد. لحظاتی بعد اطراف معدن درست مثل ابتدای فیلم ساکت و خلوت می شود. رئیس بزرگترین روزنامه نیویورک عصبانی از اقدام چاک او را اخراج می کند. اما چاک خبر مهم دیگری دارد که رئیس روزنامه دیگر حاضر نیست آنرا بشنود. چاک تصمیم گرفته بود به حرفه خبرنگاری خود وفادار بماند و مانند هر خبرنگار با وجدانی واقعیت را به مردم بگوید: لئو نمرده است بلکه کشته شده است. او خوب می دانست که خبرنگاریست که برای رسیدن به شهرت موجب کشته شدن لئو شده است.

 
[تصویر: 14518242024.jpg]   [تصویر: 14518242023.jpg]

سکانس پایانی فیلم بسیار هوشمندانه ارائه میگردد. چاک تیتام که حالا هیچ روزنامه ای به او اعتماد نمی کند بهمراه دستیارش به دفتر کوچک روزنامه سابق خود می آید تا واقعیت را به اطلاع مردم برساند. او رئیس روزنامه را صدا میزند و می گوید: میخوای روزی 1000 دلار کاسب بشی؟ من یه خبرنگار روزی 1000 دلاری ام، میتونی منو مجانی داشته باشی!!! لحظاتی پس از گفتن این جمله چاک تیتام در اثر ضعف و خونریزی ناشی از زخم ، نقش بر زمین میگردد .........
چاک تیتام را باید یکی از خبرنگاران معروف سینمای کلاسیک دانست که بیلی وایلدر توانست از او چهره متفاوتی از خبرنگاران را به مردم نشان دهد. فیلم با انتقاد وسیعی از سوی روزنامه نگاران مواجه می گردد و آنها اعتقاد داشتند بیلی وایلدر در تخریب جایگاه خبرنگاران زیاده روی نموده است. بیلی وایلدر که بکار خود اعتقاد راسخی داشت بعدها در مصاحبه ای می گوید:

[تصویر: 14518249592.jpg]

روزنامه نگاران از فیلم تکخال در حفره بیزار بودند. من در همان موقع که نقدهای وحشتناکی از این فیلم را در روزنامه ها می خواندم روزی مشغول رانندگی در بلوار ویل شایر بودم که با صحنه تصادفی روبرو شدم . ماشین خود را متوقف نمودم و تصمیم گرفتم به مصدوم که در حال جان دادن بود کمک کنم. شخص دیگری از اتومبیلش پیاده شد و شروع کرد از صحنه حادثه عکس انداختن . به او گفتم بهتر است یک آمبولانس خبر کنی و او گفت احمق بهتر است خودت اینکار را انجام دهی من باید به دفتر روزنامه لوس آنجلس تایمز بروم و عکسها را تحویل دهم.
چاک خبرنگار بی عاطفه ای بود که برای شهرت خود لئو را نردبان ترقی خود می کند تا با تحریک افکار عمومی داستانش را به سرانجام برساند.
۱۳-۱۰-۱۳۹۴ ۰۴:۲۱ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
مدیر بازنشسته سایت
*****



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:325
تاریخ ثبت نام:شهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه زوج جلال مقامی و همسرش+همه
دلنوشته من به کسی که غواصی آموختم ، عاقبت مرا غرق کرد
شماره کاربری : 3
ارسال: #2
RE: خبرنگاران ماندگار فیلمهای سینمای کلاسیک
[تصویر: 14521148291.jpg]


با هر طلوع می میریم
کارگردان: ویلیام کایلی
نام خبرنگار: فرانک راس
نام  اصلی هنرپیشه خبرنگار: جیمز کاگنی
صدا پیشه نقش خبرنگار : منوچهر اسماعیلی
سال ساخت: 1939


فرانک راس خبرنگار سمج و شجاعی بود. جنس شخصیت او از جنس همان خبرنگارانی بود که در سینمای کلاسیک شاخص بودند. او یک خبرنگار واقعی و آرمانگرا بود و  مانند هر آرمانگرای دیگری تاوان سختی را نیز متحمل گردید.
فرانک و روزنامه اش با اطلاعاتی که داشتند برای جسی هانلی که خود را برای انتخابات فرمانداری آماده می کند غیر قابل تحمل شده بودند بنابراین حذف او در دستور کار او و دار و دسته اش  قرار می گیرد. فرانک با یک صحنه سازی و شهادت دروغ به جرم قتل سه نفر حین رانندگی با مستی راهی زندان می شود. آشنایی او با گانگستری بنام هود استیسی با بازی جورج رافت در زندان تحولی در زندگی او ایجاد می کند.


استیسی با کمک فرانک  و دوستان روزنامه نگارش با یک نقشه  قبلی از زندان فرار می کند و استیسی نیز به او قول می دهد پس از فرار از زندان به سراغ کسانی برود که با پاپوش درست کردن برای او باعث گرفتاریش شده اند. اما استیسی پس از فرار از زندان فرانک را فراموش می کند. دوست دختر فرانک به سراغ استیسی می رود و به او یادآوری می کند که فرانک بخاطر مشارکت در فرار او شرایط بدی را در زندان سپری می کند.


 [تصویر: 14521148292.jpg]   [تصویر: 14521148293.jpg]


استیسی که نماد بارز یک گانگستر حرفه ای می باشد دچار عذاب وجدان می باشد و تصمیم می گیرد به قول خود وفا کند. او پس از پیگیری موضوع در می یابد یکی از کسانیکه باعث گرفتاری فرانک شده است اکنون در زندان است لذا او مجددا خود را به زندان معرفی می کند و سرانجام موفق می شود در زندان هنگام شورش زندانیان برای فرار قبل از مرگ خود از فرد مورد نظر در حضور رئیس زندان آقایآرمسترانگ (با بازی جورج بنکرافت ) اعتراف بگیرد تا فرانک از مخمصه رهایی یابد.


با هر طلوع می میریم یکی از فیلمهای زندان محور است با چاشنی گانگستر مآبانه. مانند بسیاری ار فیلمهای سینمای کلاسیک که با سوژه زندان ساخته شده اند بسیاری از سکانسهای فیلم در زندان اتفاق می افتد. بار اصلی فیلم بر دوش فرانکِ خبرنگار و استیسیِ گانگستر می باشد.


فیلم در ارائه پیام خود دچار شلختگی می شود. زیرا مخاطب در پردازش شخصیت خبرنگار بارها دچار تردید می شود. نمی داند او را باید یک خبرنگار شجاع و مبارز خطاب کند یا خیر؟ زیرا علیرغم آنکه بشدت بر آرمانهای خود استوار است و فرد محکمی بنظر می آید اما رفتارهایی از او می بینیم که غیر قابل باور است. کارگردان سعی می کند این پیام را به بیننده خود القا نماید که مردان سرسخت هم در مقابل ناملایمات زندگی می توانند تغییر روش دهند. همانطور که فرانک در 5 ماه زندان انفرادی ابراز می کند دیگر نمی خواهد یک انسان درستکار باشد و تصمیم گرفته است مانند تبهکاران رفتار کند.


[تصویر: 14521148294.jpg]   [تصویر: 14521148299.jpg]


از طرفی او 5 ماه زندان انفرادی را تحمل می کند اما هرگز با رئیس زندان همکاری نمی کند و حاضر نمی شود استیسی را لو دهد و بگوید در نقشه فرار او دست داشته است. زیرا او امیدوار است کهاستیسی در بیرون از زندان در حال یافتن کسانی است که برای او پاپوش درست کرده اند. غافل از اینکه در قانون استیسی آدمهای بامرام وجود ندارند و او فکر می کند که فرانک قطعا در بازجویی های سخت زندان او را لو داده است.


اما نیمه دوم فیلم همه شخصیتها زیر و رو و متحول می شوند. استیسی تحت تاثیر حرفهای دوست دختر فرانک قرار می گیرد و از وقتی می فهمد فرانک 5 ماه را در انفرادی زندان سپری نموده است اما او را لو نداده است وجدانش بیدار می شود و تبدیل به یک گانگستر خوب می شود و در می یابد انسانهایی هم وجود دارند که بر آرمانهای خود استوار باشند لذا او  تا آنجا پیش می رود که برای نجات فرانکتصمیم می گیرد دوباره به زندان برگردد.


در این فیلم بنظر من شخصیت استیسی به مراتب بهتر پرداخته گردیده شده تا شخصیت فرانک. سکانس تقاضای عفو مشروط برای فرانک از سکانسهایی می باشد که یک بعد چند شخصیتی به فرانکداده می شود. زیرا فرانک که نزد مخاطب یک خبرنگار شجاع و مغرور معرفی شده است وقتی با مخالفت هیئت با عفو مشروطش مواجه می شود ابتدا بشدت پرخاش می کند ، در واقع این همانچیزیست که از این خبرنگار مبارز انتظار داریم اما بلافاصله پشیمانی و گریه های معروف با تغییر میمیک صورت کاگنی ناگهان شخصیت فرانک تغییر می کند.




[تصویر: 145211482910.jpg]   [تصویر: 14521153401.jpg]


یکی از انتقاداتی که بشدت به فیلم وارد می باشد و اغلب دوستاران سینمای کلاسیک در اولین برداشت خود از این فیلم به آن اذعان دارند عدم تطبیق پذیری شخصیت یک خبرنگار شجاع با ویژگیهای بازیکاگنی می باشد. جیمز کاگنی ذاتا یک گانگستر است. هرچند بنظر من از ویژگیهای یک هنرپیشه خوب آنست که بتواند هر نوع نقشی را بازی کند اما چهره برخی از هنرپیشه ها برای هر نقشی مناسب نمی باشد. از جیمز کاگنی همانقدر انتظار می رود که از فردین برای بازی در نقش یک بدمن انتظار نمی رود.


جیمز کاگنی و هنرپیشه نقش مقابلش جورج رافت در نقش استیسی فیلمهای مشترک زیادی با هم داشته اند. بنظر بنده اگر کارگردان نقش این دو نفر را با هم عوض می کرد فیلم به مراتب جذابتر بنظر می رسید ( این یک نظر کاملا شخصی می باشد) بعبارتی جورج رافت برای نقش فرانک در قامت یک خبرنگار به مراتب باور پذیرتر بنظر می آمد و جیمز کاگنی نیز می توانست نقش استیسی را بازی کند تا همچنان گانگستر معروف و خوش چهره سینمای کلاسیک باقی بماند.


  [تصویر: 14521148295.jpg]    [تصویر: 14521148298.jpg]


مطابق معمول بعد از جمع بندی مطالبم و ابراز نظرهای شخصی خود در خصوص این فیلم گشت و گزاری در وب نمودم و بجز نقد مسعود خان فراستی نقد دیگری از سوی منتقدین نیافتم. باور ناپذیری شخصیت کاگنی در قامت یک خبرنگار درست موضوعی بود که استاد نیز بر آن پافشاری نموده اند و اگر چه هرگز بنده نوشته های خود را در حد و قامت نوشته های استاد نمی دانم و قصد مقایسه آنرا نیز ندارم اما صادقانه خدمت دوستان عرض کنم این وجه اشتراک با نقد استاد کاملا اتفاقی می باشد و هرگز قصد نسخه برداری از نوشته های بزرگان را نداشته ام.


فیلم با جمله زیبایی از سوی استیسی خطاب به فرانک در هنگام مرگ به پایان می رسد. در سینمای کلاسیک گانگسترها معمولا همانقدر جذاب هستند که جاهلان فیلمفارسی در سینمای ایران جذابند. بویژه آنکه در پایان فیلم یک گانگستر از گذشته خود ابراز پشیمانی نیز بکند. همانطور که خود جیمز کاگنی در فیلم فرشتگان آلوده صورت هرگز بعنوان یک گانگستر مورد تنفر قرار نمی گیرد و در پایان فیلم حتی محبوبیت نیز کسب می کند.


در فیلم با هر طلوع می میریم نیز استیسی بعد از وفا کردن به قول خود و کمک به فرانک برای تبرئه او از زندان در هنگام مرگ از گذشته خود پشیمان است و خطاب به فرانک می گوید بقیه عمر منو تو زندگی کن. فرماندار جسی هایلی نیز بخاطر جرایم مرتکب شده تحت تعقیب قرار می گیرد. فرانک راس را می توان یکی از خبرنگاران شاخص سینمای کلاسیک دانست.


[تصویر: 14521148297.jpg]
۱۷-۱۰-۱۳۹۴ ۱۲:۵۷ صبح
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
مدیر بازنشسته سایت
*****



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:325
تاریخ ثبت نام:شهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه زوج جلال مقامی و همسرش+همه
دلنوشته من به کسی که غواصی آموختم ، عاقبت مرا غرق کرد
شماره کاربری : 3
ارسال: #3
RE: خبرنگاران ماندگار فیلمهای سینمای کلاسیک
 
[تصویر: dar16.jpg]
در یک شب اتفاق افتاد
کارگردان : فرانک کاپرا
نام خبرنگار: پیتر وارن
نام اصلی هنر پبشه خبرنگار: کلارک گیبل
صدا پیشه نقش خبرنگار : چنگیز جلیلوند
سال تولید: 1934


یکی از جذابتهای خبرنگاران در سینمای کلاسیک در دست داشتن دوربین با آن فلاش های بزرگشان که هنگام عکسبرداری برق می زدند و یا در دست داشتن یک دفترچه یا کاغذ با یک قلم می باشد که مرتب در حال نوشتن بودند. به این ابزار یک دستگاه تایپ قدیمی با آن صدای معروفش را نیز اضافه کنید . اما فرانک کاپرا در سال 1934 به لطف بازی روان کلارک گیبل خبرنگاری را به سینما رو ها معرفی می کند که در طول 105 دقیقه هرگز ابزارهای خبرنگاری را در دست او نمی بینیم اما مخاطب در طول فیلم باور می کند با یک خبرنگار کاملا حرفه ای روبرو می باشد.

در یک شب اتفاق افتاد یکی از فیلمهای مشهور سینمای کلاسیک می باشد. شاید یکی از دلایل اشتهار این فیلم حضور کلارک گیبل فقید می باشد که بخاطر آن موفق به دریافت جایزه اسکار گردید. در واقع این تنها فیلمی بود که کلارک گیبل موفق شد بخاطر حضورش در آن این جایزه بزرگ را اخذ نماید. مضافا اینکه تنها فیلمی می باشد که موفق می شود هر پنج جایزه اسکار را یکجا نصیب خود کند ( جایزه بهترین فیلم ، بهترین کارگردان ، بهترین هنرپیشه نقش اول مرد ، جایزه بهترین نقش اول زن ، جایزه بهترین فیلمنامه)
پیتر وارن یک خبرنگار کاملا حرفه ای می باشد که مطابق معمول اغلب خبرنگاران سینمای کلاسیک با رئیس روزنامه خود مشکل دارد و دربدر بدنبال شکار یک سوژه ناب می باشد. این فیلم دارای مایه طنز نیز می باشد. اولین لایه های طنز از لحظه حضور او در فیلم آغاز می گردد و مخاطب هنگام حضور کلارک گیبل متوجه می شود که با یک فیلم تقریبا کمیک طرف می باشد.

اولین حضور او در این فیلم در باجه تلفنی می باشد که او در آن مشغول صحبت با مدیر روزنامه خود است و دوستان پیتر نیز در اطراف او ایستاده اند و در حال گوش دادن به صحبتهای او می باشند. در این مکالمه در حالیکه می شنویم مدیر روزنامه از شدت عصبانیت به پیتر می گوید تو اخراجی و گوشی را قطع می کند اما پیتر با خونسزدی تمام مکالمه وانمودی خود را با کسیکه گوشی را قطع کرده است ادامه میدهد و به او می گوید : فایده ای ندارد ، التماس نکن ، حتی اگه جلوم زانو بزنی   دیگه برنمی گردم اونجا . و بدینوسیله اقتدار خود را به رخ دوستانش می کشد.

یکی از حواشی این فیلم در همین لحظه رغم می خورد. پیتر بعد از قطع تلفن به سمت اتوبوسی می رود که قصد دارد برای رفتن به نیویورک سوار آن شود. دوستان مست او ، پیتر را تا کنار اتوبوس مشایعت می کنند  و به سایر مسافران می گویند راه را باز کنید پادشاه تشریف فرما شدند ، زنده باد پادشاه . پادشاه یا سلطان لقبی بود که کلارک گیبل در هالیوود آنرا با خود یدک میکشید. 
[تصویر: dar1.jpg]   [تصویر: dar2.jpg]

در همین لحظه دومین دیالوگ طنز در کشمکش پیتر با راننده اتوبوس در برداشتن روزنامه ها از روی صندلی بوقوع می پیوندد تا مخاطب بداند با فیلم مفرحی روبرو خواهد بود. جائیکه پیتر به راننده اتوبوس می گوید آخرین باری که روی یک روزنامه نشستم تمام تیتر روزنامه چسبید به شلوار سفیدم  همه دنبالم راه افتاده بودند و خبرها را از روی نشیمن گاه من  می خواندند.
پیتر خبرنگاری بود که منتظر یک شکار بود تا موقعیت از دست رفته خود در روزنامه اش را باز یابد. دست بر قضا بزرگترین اتفاق زندگی او در همین اتوبوس بوقوع می پیوندد و هرگز نمی دانست بزرگترین شانس زندگیش قرار است در این اتوبوس به سراغش بیاید.

الی اندروز دختر خودخواه آقای الکساندر اندروز  یکی از بزرگترین سرمایه داران وال استریت و بانکدار معروف می باشد که عاشق مرد خلبانی گردیده که پدرش هیچ دلخوشی از او ندارد و معتقد است این مرد فرصت طلب فقط بخاطر ثروت او ، دخترش را مغبون خود نموده است. الی که نمی تواند پدرش را برای ازدواج با کینگ وستلی متقاعد کند از پیش پدرش در میامی فرار می کند و بر حسب اتفاق بصورت ناشناس سوار اتوبوسی می شود که پیتر پیش از او سوار آن شده بود تا خود را به نیویورک برساند تا با کینگ وستلی بدون رضایت پدرش ازدواج کند.
مواجهه پیتر با الی در اتوبوس سکانسهای جالبی را در پی دارد. پیتر در اولین ایستگاه از طریق روزنامه متوجه فرار دختر سرمایه دار وال استریت می گزدد و در می یابد مسافری که کنار او در اتوبوس نشسته است همان دختر فراری می باشد که پدرش تمام کارآگاهان خصوصی را برای یافتنش بسیج نموده است.
[تصویر: dar13.jpg]   [تصویر: dar3.jpg]

پیتر ، الی را مجبور می کند تا با او معامله ای انجام دهد. پیتر بخوبی دریافته بود که الی برای رسیدن به نیویورک به کمک پیتر نیاز دارد. پیتر هم به الی می گوید در صورتی حاضر است به او تا رسیدن به نیویورک کمک کند که او داستان زندگیش را برای چاپ در روزنامه در اختیارش قرار دهد. معامله منصفانه ای بود. با قبول این معامله هم الی میتوانست از دست گماشته های پدرش فرار کند و به عشقش برسد و هم پیتر  می توانست با یک سوژه داغ خود را در صدر خبرنگارها مطرح نماید.
مسافرت طولانی پیتر و الی آغاز می گردد، مسافرتی که سه شب بطول می انجامد. در طول مسافرت پیتر با الی یک رفتار کاملا معمولی را برقرار می سازد، رفتاری که تا پیش از آن الی آنرا از طرف هیچیک از اطرافیانش تجربه نکرده بود. در واقع الی برای پیتر فقط یک تیتر روزنامه بود و بس. بنابراین سعی میکرد همیشه بین خودش و او این فاصله را رعایت کند. همین موضوع نیز باعث میگردد تا الی در کنار پیتر احساس امنیت نماید.

رفتارهای پیتر ، الی را متحول می کند و باعث می گردد او آرام آرام به پیتر علاقمند شود. اما پیتر که کاملا به فاصله طبقاتی بین خود و او واقف بود هرگز به برقراری رابطه با الی فکر نمی کند. الی بکمکپیتر پا به دنیای آزاد گذاشته بود. دنیایی که او قادر بود فارغ از بادیگاردهای پدرش با مردم عادی ارتباط برقرار کند.
در لایه های درونی فیلم مخاطب کاملا در می یابد پیتر برای الی یک قهرمان محسوب می گردد و کاملا متوجه علاقمندی او به پیتر می گردد. او حالا نامزد خلبان خود را فراموش کرده و فقط به زندگی هیجان انگیز در کنار پیتر فکر می کند.

اما پیتر فقط و فقط به فکر تکمیل کردن داستان هیجان انگیز خود درباره زندگی الی در روزنامه خود می باشد. هرچه باشد او یک خبرنگار حرفه ایست. پیتر و الی اگر چه از دو قشر متفاوت جامعه هستند اما از لحاظ فکری و اخلاقی بسیار بهم نزدیک می باشند. این نزدیکی را می توان در سکانسی که کارآگاهان به کمپ می آیند و پیتر و الی بصورت بداهه وانمود می کنند بعنوان یک زن و شوهر  مشغول دعوا با یکدیگر هستند ، احساس کنیم. در واقع ایندو بدون هماهنگی قبلی جلوی کارآگاهان وانمود می کنند در حال دعوا هستند و هر دو بخوبی از عهده این موضوع بر می آیند.
[تصویر: dar4.jpg]   [تصویر: dar5.jpg]

فیلم در بیست دقیقه پایانی به جمعبندی خوشی می رسد. آنها به نزدیکی نیویورک رسیده اند و الی میداند با رسیدن به نیویورک وقت خداحافظی فرا می رسد. بنابراین دل را به دریا می زند و از احساسات خودش نسبت به پیتر پرده بر می دارد و صراحتا به او  ابراز علاقه می کند. گفتگوی مشهوری که پیش تر از این در جستار فیلمهای متشابه به آن اشاره نموده بودم. عکس العمل پیتر هم درست همان عکس العملی بود که در فیلم همسفر از بهروز وثوقی نسبت به گوگوش دیده بودیم. (اینجا) در واقع وقتی الی از پیتر می پرسد تا حالا عاشق شدی؟ پیتر به او پاسخی می دهد که الی را کاملا متحول می کند و آرزو دارد بجای دختر رویایی مورد علاقه پیتر باشد.
اما در نیمه های شب پیتر نیز ناگهان احساس می کند که او هم به الی علاقمند شده است. لذا کلبه اجاره ای در کمپ را برای قرض کردن پول به مقصد نیویورک ترک می کند تا پیش از بیدار شدن الیدوباره به آنجا بازگردد. سوء تفاهم ایجاد شده برای الی و پیتر باعث می گردد در لحظات پایانی فیلم ایندو برای مدتی کوتاه از یکدیگر جدا شوند.

در واقع پیتر فکر می کند که الی برای رسیدن به آقای خلبان از او سوء استفاده نموده است و الی نیز فکر می کند پیتر فقط برای بدست آوردن جایزه ده هزار دلاری پدرش او را تا نیویورک مشایعت نموده است. فیلم به سبک فیلمهای قدیمی هندی به پایان می رسد. وسط مراسم ازدواج، الی توسط پدرش در می یابد که پیتر از دریافت جایزه سرباز زده است و فقط به دنبال 39 دلار و شصت سنتی بوده است که در طول سفر برای الی هزینه نموده است. لذا او وسط مراسم عروسی جشن را ترک می کند و لحظاتی بعد در می یابیم که او با پیتر در کلبه ای مشغول گذراندن ماه عسل هستند. گماشته های پدر الی نیز برای او تلگرافی ارسال می دارند که در آن از فرو ریختن دیوار اریحا ( همان طناب و پتو) خبر می دهند. موضوعی که موجب خرسندی پدر الی میگردد.
  [تصویر: dar6.jpg]   [تصویر: dar14.jpg]
[تصویر: dar7.jpg]   [تصویر: dar8.jpg]
 


پیتر خبرنگار خوش شانسی بود که آنروز بطور اتفاقی سوار اتوبوسی می شود که الی نیز مسافر آن می باشد. او مرد باتجربه و جذابی بود. همین تجربه باعث می گردد تا الی را به شدت مجذوب خود نماید. طنز نهفته در فیلم طنز سبکی نمی باشد. طنزی که متکی بر دیالوگ و حرکات فیزیکی بصورت توام می باشد اما نمی توان بواسطه چند سکانس شادی آور آنرا یک فیلم کمدی محض نامید. از نظر بنده فیلم را می توان یک فیلم عاشقانه و نشاط آور نامید.

فیلم دارای سکانسهای معروف و بیاد ماندنی زیادی می باشد. جدای از سکانس معروف انتظار پیتر و الی در کنار جاده برای سوار شدن ماشین که در آن الی به پیتر ثابت می کند شصت عضو برتر بدن نمی باشد و یا به دوش کشیدن الی توسط پیتر برای عبور از رودخانه و از همه مهمتر آویزان کردن یک پتو یا پرده هنگام خواب بعنوان دیوار اریحا بین پیتر و الی شخصا از سکانس رقصیدن و آواز خوانی مسافران در اتوبوس بیشتر لذت بردم. شور و شعفی که در چهره الی  در این سکانس دیده می شود بیانگر آنست که بعنوان یک دختر ثروتمند هرگز چنین لحظاتی را در کنار مردم عادی تجربه نکرده است ( احساسی که رز نیز در فیلم تایتانیک وقتی به دعوت جک به کابینهای مسافرین درجه سه می آید و مشغول رقص و پایکوبی می گردد، تجربه می کند). بنظر من اغلب سکانسهای فیلم در عین سادگی و ظرافت با طعم لطیف طنز زیبا و ماندگار ساخته شده است.

چنین فیلمهای ماندگاری معمولا حواشی زیادی را با خود بهمراه دارند اما انچه مسلم است همه می دانند که فرانک کاپرا و کلارک گیبل و حتی کلودت کولبرت هرگز فکر نمی کردند این فیلم به چنین مقامی دست یابد. شاید به همین دلیل بود که کولبرت بعد از مراسم اسکار آماده سفر بود و در مراسم اهدای جوایز با لباس سفر حضور پیدا می کند و هرگز فکر نمی کرد جایزه بهترین بازیگر زن را دریافت خواهد کرد . این فیلم تنها فیلمی بود که تا آنزمان پنج جایزه مهم اسکار را همزمان دریافت نموده بود. پس از این فیلم تنها دو فیلم دیوانه از قفس پرید و سکوت بره ها موفق به کسب چنین جوایزی میگردند. کلودت کولبرت بازی در این فیلم را با اکراه می پذیرد و هرگز از نوع پوشش و لباسهایی که برای او در این فیلم انتخاب گردیده بود راضی نبود. (در نسخه وطنی - فیلم همسفر - نیز هنرپیشگان از این قاعده مستثنا نبودند و بهروز وثوقی در طول فیلم فقط با پیرهنی شبیه به یک زیرپیراهنی تیره ظاهر می گردد).
 [تصویر: dar9.jpg]   [تصویر: dar10.jpg]

در غافلگیری عوامل ساخت فیلم در مراسم اسکار همین بس که  کولبرت پس از اتمام فیلمبرداری به دوستانش می گوید بدترین فیلم زندگی من تمام شد . او دستمزد خود را در فیلم به دو برابر افزایش می دهد و با کاپرا شرط می گذارد که فیلم حداکثر در چهار هفته به پایان برسد. فرانک کاپرا ابتدا رابرت مونتگمری را برای ایفای نقش پیترِ خبرنگار در نظر می گیرد اما مانند هر فیلمی که بعدها معروف میگردد او بدلیل ضعیف بودن سناریو بازی در این نقش را نمی پذیرد تا در نهایت این نقش به کلارک گیبل برسد.

سوژه و موضوع عشق یک دختر پولدار به یک مرد بی پول یا برعکس سوژه ای بود که بعد از سال 1934 دستمایه  فیلمهای بسیاری (اما بشکلهای متفاوت ) میگردد. اما موفقیت فیلم در یک شب اتفاق افتاد بیشتر بخاطر سادگی آن بود. فیلم دارای داستان پیچیده ای نبود و هر مخاطبی از پیر و جوان گرفته تا کودک به راحتی با آن رابطه برقرار می نماید.

در فیلم در یک شب اتفاق افتاد مانند هر فیلم ژورنالیست محور ، علاوه بر حضور یک خبرنگار روزنامه ها هم بسیار نقش داشتند، برای مثال خبر فرار الی از طریق روزنامه ها به اطلاع مردم می رسد. پدرالی از طریق روزنامه ها خبر اعطای جایزه ده هزار دلاری برای یافتن دخترش را منتشر می کند. او سپس از طریق همین روزنامه ها خبر موافقت خود را با ازدواج دخترش و کینگ وستلی را اعلام می کند. همچنین پوشش روزنامه ها از جشن مراسم عروسی نیز در نوع خود نشان از اهمیت این رسانه کاغذی در دهه سی و چهل دارد.
[تصویر: dar15.jpg]   [تصویر: dar12.jpg]

در پایان نیز یکی دیگر از نظرهای شخصی خود را ابراز می دارم. اگر چه کلارک گیبل و کلودت کولبرت هر دو موفق به اخذ جایزه بهترین بازیگر شدند اما شخصا اعتقاد دارم بازی کلارک گیبل نسبت بهکولبرت بسیار روانتر و جذابتر بود و بار اصلی جذابیت فیلم را او به تنهایی به دوش می کشد. در مجموع باید گفت پیتر وارن از معدود خبرنگاران سینمای کلاسیک بود که فارغ از رسالت شغلی خود و بدور از جنجالهایی که معمولا یک خبرنگار در حرفه خود با آن درگیر می شود سرانجامی خوش دارد و به رستگاری می رسد.

پیتر وارن ، با بازی کلارک گیبل را باید یکی از خبرنگاران ماندگار سینمای کلاسیک بدانیم که بجای درگیر شدن در مسائل سیاسی یا اجتماعی و یا بر ملا کردن یک رسوایی ، در یک ماجرای شخصی درگیر می شود تا فیلم ماندگار در یک شب اتفاق افتاد را برای ما ماندگار کند. فیلمی که بنظر من در یک شب اتفاق نیافتاد بلکه سیل و باران و طولانی شدن مسافت باعث می گردد تا فیلم در یک شب اتفاق نیافتد زیرا این فیلم بجای در یک شب در سه شب اتفاق افتاد!!!!!.

 

 
 
۱۵-۱۱-۱۳۹۴ ۰۱:۴۵ صبح
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان

شبکه های اجتماعیدرباره مادوستان ما
   
 
تمامی حقوق محصولات و امکانات این سایت برای سینما کلاسیک محفوظ است
وهرگونه کپی برداری و سو استفاده پیگرد قانونی دارد

پشتیبانی توسط : گروه سایت سازان برتر
MyBB © MyBB Group
دانلود آهنگ جدید
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی