وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

وب سایت سینما کلاسیک محفل عشاق دوبله و فیلم

تاریخچه آنلاین دوبله و فیلم های کلاسیک

تخصصی ترین انجمن فیلم و دوبله در ایران

انجمن سینما کلاسیک مرجع دوبله
بروز ترین انجمن پارسی در زمینه دوبله
نام کاربری:  
رمز عبور:     



کلمات کلیدی: برش, هایی, از, یک, کتاب,
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 
 
امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
برش هایی از یک کتاب
نویسنده پیام
کاربر فعـال
***



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:10
تاریخ ثبت نام:مهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه
دلنوشته من من قفسی هستم در جستجوی پرنده ای... فرانتس کافکا
شماره کاربری : 16
ارسال: #1
Rainbow برش هایی از یک کتاب
سلام به شما خوبان همیشه همراه


در این جستار, برش هایی از کتاب هایی را که خوانده ایم, برای آشنایی دیگر دوستان به اشتراک می گذاریم. شایسته تر آن است که آنچه ارسال می کنیم, منتخب خود ما باشد همراه با یادداشت های تکمیلی از احساس و برداشت ما نسبت به آنچه خوانده ایم, و گرنه فضای مجازی پر است از معرفی کتاب و خلاصه های رسمی و تکراری
.... باشد که نوشته های ما چراغی شود افروخته در شب تنهایی دوستی تا با کتابی نو همراه شود....








نه فرشته, نه قدیس


[تصویر: 14448018451.jpg]

ایوان کلیما را گوهری در ادبیات دانسته اند که قدرش کمتر شناخته شده است. او در "نه فرشته, نه قدیس", که واشنگتن پست آن را بهترین کتاب 2001 اعلام کرد, ما را به قلب پراگ امروزی می برد, جایی که در آن جوانان کمونیست شبه مسلح دوران استالین با مواد مخدر روزگار می گذرانند. کریستینا, مادر چهل و چند ساله ای که متارکه کرده, نگران دختر پانزده ساله ی خویش است که از مدرسه فرار می کند. صندوقچه ای که از پدرش به جا مانده, اسرار خانوادگی باورنکردنی ای را پیش رویش قرار می دهد. کریستینا باید مراقب مادر پیرش باشد و دندان مریض هایش را تعمیر کند. اما او تشنه ی عشق است و زمانی که یکی از شاگردان سابق شوهرش که پانزده سال از او کوچک تر است, به او دل می بازد با معمای جدیدی مواجه می شود.....

این یادداشتی است که در پشت جلد کتاب "نه فرشته, نه قدیس" به قلم ایوان کلیما به چشم می خورد؛ کتابی که با برگردان حشمت کامرانی و به همت نشر نو به چاپ رسیده است.

به قول ناشر کتاب, ایوان کلیما می تواند مثل آنتوان چخوف جنبه های خارق العاده ی زندگی روزمره را به ما نشان دهد.

در این کتاب چون زندگی هر روزه ی هر آدمی که بر پهنه ی این زمین آشوب زده روزگار می گذراند, از اجتماع می خوانیم و سیاست, از اعتراض و دغدغه, از خانواده و از خودبیگانگی, از انسان ها, از تجلی و از اندوه و در نهایت از عشق که فصل خطاب بودن آدمی است.

کلام کلیما آنگاه که از سیاست, آزادی و اجتماع می گوید, بی نهایت تیزبین و آسیب شناس است:



بر سر مردمی که زندگی شان را با ترس از ابراز عقیده سپری می کنند, چه می آید؟ چه بسا یا از فکر کردن دست می کشند یا به گفت و گوهای توخالی اکتفا می کنند.
.
.
.


اما آزادی چیست؟ معبری است که آدم را به فضایی ناشناخته می برد.
.
.
.


الان فهمیده ام که آدم های بی آرمان مثل ماشین هستند. ماشین هایی برای نشخوار کردن کلمه ها و پول در آوردن, خوار کردن دیگران و بالا کشیدن خود؛ ماشین هایی برای پاسخ به خواهش نفسانی و خودخواهی های خودشان.
.
.
.


مردم معمولا همیشه خواستار تغییرند. همین که حال و هوای تغییر همه جا را فرا می گیرد, مردم سرشار از شور و شوق می شوند و اعتقادی راسخ و شورانگیز پیدا می کنند که آن تغییر فوری به زندگی شان معنایی غیر منتظره می دهد. اما چون چشم شان به تغییر از خارج دوخته شده, طولی نمی کشد که سرخورده می شوند. در تاریخ مواقعی هم پیش می آید که مردم سعی می کنند تغییر را در درون خود بجویند؛ اما به احتمال زیاد آخرین باری که این اتفاق افتاد, در طول نهضت اصلاح دین بود.
.
.
.
مطبوعات و بالاتر از همه تلویزیون, بهترین جا برای جلب توجه مردم و مرحله ی خوبی است برای ورود به سیاست.
.
.
.

و چه دردمندانه از ایمان و مذهب می گوید:

گروهی در گرمای سوزان جلو ساعت نجومی جمع شده اند و منتظر ظهور پیشوایان مذهبی اند که اگر سنگ هم از آسمان ببارد, بیرون خواهند آمد. ...... می توانم بروم و روی پله های بنای یادبود یان هوس بنشینم و منتظر بمانم. می توان بروم خانه و آن جا به انتظار بنشینم. در واقع برای چی و برای کی؟
ما انتظار نجاتی را می کشیم که از ما دور شده. بخشی از یک آیه که به ذهنم می آید, خدا می داند از کجا, شاید از کتاب مقدس باشد. شاید آن را روز یکشنبه ای شنیده ام که به کلیسا می رفتم تا حرص پدرم را درآورم.
.
.
.

مردم از کشیش ها انتظار دارند که تقصیر همه چیز را به گردن بی ایمانی بیندازند. ولی تنها مطلب مهم ایمان نیست. پولس رسول از ایمان و امید و از عشق سخن می گوید. او می گفت: مهم ترین این سه رکن, عشق است. در این روز و روزگار, ایمان آوردن به پیام کتاب مقدس آسان نیست, ولی جوان ها بی ایمان نیستند, آن ها عشق را کم دارند.
.
.
.

جهانی شدن را با دیده ی تردید می نگرد:


به خودم می گویم, مسئله این است که ما واقعا به کجا تعلق داریم؟ آن هم در میان شش میلیارد انسان در پایان هزاره ی دوم. در دنیایی جهانی شده. و این اسم شیکی است که به وضعیتی اطلاق می شود که امیدها رو به ناامیدی گذاشته و تنها دستآوردهای بزرگ, سوپر مارکت های بزرگ اند.
.
.
.

و از بی هویتی ناشی از چرخه ی باطل تولید و مصرف در جهان مادی گرای امروز:

وقتی مغازه ها با صدها لباس رنگ و وارنگ مرا به سوی خود جلب می کنند, حس می کنم به ردیف آدم هایی نگاه می کنم که به دار آویخته شده اند. آن ها را بی سر آویزان کرده اند, گویی سرشان را کنده اند تا جلو دست و پای شان را نگیرند, چون سرها در آن جهان ویژه به کلی بی ربط اند. آن دارها مرا به وحشت می اندازند. پس خود را گم و گور می کنم.
.
.
.

و از آدم ها که جزیره های بسته ی خویش اند در دریای توفانی زندگی:


آدمی تا وقتی زنده است که آرزو داشته باشد.
.
.
.


چرا آدم های خوب این همه زود می میرند ولی آدم های رذل سال های سال زنده می مانند؟ آدم های خوب رنج بیشتری می کشند, چون از رنج دیگران هم رنج می برند. من نمی دانم آدم خوبی هستم یا نه, ولی این را می دانم که بیشتر از سهمم رنج می برم.
.
.
.

آدم ها را همان طور که هستند, با همه ی نقص ها و خودخواهی هاشان باید قبول کرد. اگر قبول نکنی, بیرون می مانی.
.
.
.
به ذهنم آمد که مامان هیچ وقت آدم خوب ندیده. آیا خودم دیده ام؟ شاید آدم خوب چیزی نیست جز خواب و خیال ما
.
.
.


تنها راه ادامه ی حیات, نادیده گرفتن چیزهایی است که دوستشان نداریم, و هم چنین در مورد آدم ها و جهان که ما را آشفته می کنند.
.
.
.

و چه دردناک راست می گوید که:

احساسات مردم بی آن که بتوانند توضیح اش دهند, یکباره شعله ور می شود و همین طور هم ناگهان و بی آن که انتظارش را داشته باشند, خاموش می شود.
.
.
.

از نگاه نوجوانان به دنیا نگاه می کند:

رودا می گفت: اکسیژن مثل سم است. آدم های صحیح و سالم که برای سلامتی شان می روند کوه تا هوای تازه تنفس کنند, نمی دانند که هرچه بالاتر بروند, اکسیژن کم و کم تر می شود. اما این پایین ما مسموم می شویم و اگر گاه گاهی دود نکنیم, کارمان ساخته است.
.
.
.

و چند صفحه بعد چه بی نظیر می نویسد:

آن پسرک مزخرف همان طور دارد درباره ی عشق آواز می خواند, انگار راست راستی عشق وجود داشته باشد.
شاید هم باشد, اما در کوه ها راه می رود و به این ترتیب مسموم نمی شود.


از دوست داشتن و اندوه می نویسد:


مگر همه ی ما را چیزی از درون نمی خورد و نمی تراشد؟ زندگی, غیر از لحظه های نادری که عشق به ما رو می کند, چیز غم انگیزی است.
.
.
.
دستیارم از سکوت می ترسد, مثل همه ی مردم این روز و روزگار. اما من آرامش و سکون را دوست دارم. خیلی دلم می خواهد در درونم لحظه ای سکوت برقرار شود, سکوتی که در آن صدای جریان خونم را بشنوم و هم چنین صدای غلتیدن اشک هایم را بر گونه هایم و صدای شعله هایی را که نزدیک می شوند. ...... از نظر من, خون, بر خلاف اشک, یعنی زندگی.
.
.
.


اندوهش را چنان در اشک هایش غرق می کرد که انگار آن اشک ها وارد جریان خون من می شدند و وقتی به قلبم می رسیدند, چون نمکی که بر زخم بپاشند, دلم را به درد می آوردند.
.
.
.
.


و از تجلی می گوید که معجزه ای بین لحظه های روزمرگی است:

گاهی پیش می آید که آدم در یک لحظه ی شفاف و درخشان, به کشف چیزی نائل می شود که سال ها بیهوده در پی یافتنش بوده. نکته این جاست که ما نباید پیش از فرا رسیدن آن لحظه ی خجسته, خود را نابود کنیم.
.
.
.


[تصویر: 14448024481.jpg]



و حسن ختام عرایضم, مکالمه ی شگرفی از کتاب:

از یکی از سفرهای اداری اش برایم یک شال ابریشمی آورد؛ رنگش آبی آسمانی است و در هر گوشه اش دسته ای غاز در حال پرواز گلدوزی شده است. پرسیدم:


- این ها به کجا پرواز می کنند؟

- به آزادی.

- فکر می کنی آدم می تواند به آزادی پرواز کند؟

- آدم ها نمی توانند, فقط غازها می توانند.

- تو اگر غاز بودی, به کجا پرواز می کردی؟

- معلوم است, به سوی تو!
.
.
.
۲۲-۷-۱۳۹۴ ۰۹:۴۱ صبح
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
کاربر فعـال
***



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:75
تاریخ ثبت نام:مهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه حسین عرفانی، مهین کسمایی، رفعت هاشم پور
دلنوشته من
شماره کاربری : 21
ارسال: #2
RE: برش هایی از یک کتاب
با درود،
پرشیای عزیز از ایجاد این تاپیک که یکی از موارد مورد نظر بنده هم بود، بسیار سپاسگزارم.
معرفی این کتاب و برشهای مربوطه جالب بود و جذاب. ادبیات و نویسندگان چک همیشه بزرگ بوده اند و نادیده.
در فهرست خواندنی هایم جا گرفت.
۱۶-۸-۱۳۹۴ ۰۲:۱۷ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
کاربر فعـال
***



وضعيت : آفلاین
ارسال ها:75
تاریخ ثبت نام:مهر ۱۳۹۴
گوینده موردعلاقه حسین عرفانی، مهین کسمایی، رفعت هاشم پور
دلنوشته من
شماره کاربری : 21
ارسال: #3
RE: برش هایی از یک کتاب
دوست مرحوم من
نوشته آندره ی کورکف، ترجمه شهریار وقفی پور

رمانی کوتاه، حدود صد صفحه. داستان از زبان راوی اول شخص که همان شخصیت اصلی است روایت می شود. او به تازگی از همرش جدا شده و ... سفارش قتل خود را به یک آدمکش می دهد ولی ...
داستان به طور غیرمستقیم نگاهی به برخی مسائل جامعه امروز اوکراین می اندازد. 

"حالا که صحنه را ترک کرد، حسی از سعادت جاودان و محبت، هر دو، مرا در بر گرفت. با وجود او نمی توانستم با این باران شامگاهی به چنان احساسات عالیه ای مجال بروز بدهم. بعضی ها هستند که غیبت شان دلیل خوبی برای شادی و حتی سرمستی است. و اگر زن تان یکی از این آدمها باشد، بدا به حالتان."


"چرا که اگر زندگی چیزی جز تنهایی نباشد، چه تسکینی ارزان تر و مطمئن تر از تخیل؟"


[تصویر: n27131.jpg]
۱۹-۸-۱۳۹۴ ۰۲:۱۸ عصر
یافتن همه ی ارسالهای این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ  ارسال موضوع 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان

شبکه های اجتماعیدرباره مادوستان ما
   
 
تمامی حقوق محصولات و امکانات این سایت برای سینما کلاسیک محفوظ است
وهرگونه کپی برداری و سو استفاده پیگرد قانونی دارد

پشتیبانی توسط : گروه سایت سازان برتر
MyBB © MyBB Group
دانلود آهنگ جدید
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی